۱۳۸۸ مهر ۷, سه‌شنبه

مدهای روانی زندگی در مهاجرت روی کودکان افغان

کودکان دو دسته هستند گروهی که مستقیماً تحت تأثیر گروه هم سالان خود قرار می گیرند و از رفتارآن ها تأثیر می گیرند و گروهی که دارای شخصیت باثباتی هستند و اراده قوی دارند

سه دهه از ورود مهاجرین افغان به کشور همسایه ایران می گذرد. در این مدت نسبتاً طولانی ، نسلی از افغان ها در این کشور شکل گرفته اند. جوانان، نوجوانان و کودکانی که با فرهنگ ایران رشد کرده و می کنند و از این نظر بین دو هویت ایرانی و افغانی سرگردانند. از آن جا که از نظر دولت ایران مهاجر محسوب می شوند در حال حاضر این تعداد نیز مانند والدین کاملاً افغانی خود بی سرنوشت هستند وبسیاری از آن ها میان ماندن در ایران و رفتن به افغانستانی که هرگز ندیده اند و تصور درستی از آن ندارند اولی را انتخاب می کنند، این نوع زندگی بیشتر از همه بر روی نسلی که زادگاهش ایران بوده و هرگز افغانستان را به عنوان وطن دوم ندیده اند تأثیرمی گذارد و مشکلات روانی زیادی را برای کودکان و نوجوانان به همراه داشته و دارد.
سجاد حسینی روانشناس بالینی که خود یکی از مهاجرین افغان مقیم ایران است درباره تأثیرات روانی زندگی در ایران بر افغان هایی که پس از سال ها زندگی در ایران هنوز بی سرنوشتند مخصوصاً نسلی که زادگاه شان ایران است می گوید: مشکلات روانی که برای مهاجران به وجود می آید از دو نظر می توان بررسی کرد؛ عواملی که در کشور میزبان وجود دارد و همچنین عوامل روانی که در خود شخص موجود است، این ها دست به دست هم داده باعث سازگاری یا عدم سازگاری فرد با شرایط کشور میزبان می شود، البته این مشکلات درافرادی که محیط کشور میزبان زادگاهشان است بیشتر جلوه می کند برای مثال کودکانی که در ایران به دنیا آمده یا رشد کرده اندکه دراصطلاح نس دوم گفته می شوند به خاطر اینکه پیش زمینه ذهنی از افغانستان ندارند، نیاز به سازگاری با محیط کشور میزبان دارند و اگر این نیازشان درست از سوی جامعه برآورده نشود دچار تعارض شخصیت می شوند.
از دیدگاه روانکاوی، هویت، از 5 تا 7 سالگی در فرد شکل می گیرد، نکته مهم در مورد کودکان مهاجری که در کشورمیزبان متولد شده اند شرایط و محیط خانوادگی است که کودک اولین بار آن را تجربه می کند. اگر خانواده کاملاً پای بند به عنعنات افغانستان باشد کودک وقتی وارد جامعه می شود دچار تعارض می شود چرا که جامعه را طور دیگر می یابد در این حالت اگر محیط کشور میزبان، مهاجر را نپذیرد مشکلات روانی بسیاری به دنبال خواهد داشت و اگر فرد از نظر شخصیتی درون گرا باشد یعنی خواسته ها و احساساتش را بروز ندهد دچار دگرگونی شخصیتی و تعارض بیشتری نسبت به افراد برون گرا که احساسات و خواسته هایشان را بیان می کنند،می شود. در برخی موارد دیده می شود که کودک در محیط جامعه مورد آزار هم سالان قرار می گیرد که متأسفانه بر روی برخی کودکان تأثیرات بدی به جا می گذارد.از نظر روانکاوی، کودکان دو دسته هستند گروهی که مستقیماً تحت تأثیر گروه هم سالان خود قرار می گیرند و از رفتارآن ها تأثیر می گیرند و گروهی که دارای شخصیت باثباتی هستند و اراده قوی دارند که نه تنها تحت تأثیر دوستان شان قرار نمی گیرند بلکه خودشان الگوهای رفتاری به هم سالان خود می دهند. که البته عده کمی از افراد جامعه هستند . درمورد کودکان مهاجرنه تنها در ایران بلکه در هر کشور دیگری باید دید که آیا محیط پذیرای آن ها بوده یا خیر؟ همین عدم پذیرش محیط باعث می شود که بعضی از کودکان وقتی از سوی هم سالان، مورد بی مهری قرار گیرند در روحیه شان تأثیرات سوء می گذارد و به انزوا روی می آورند. در موارد بسیاری دیده شده که نسل افغانی که در ایران متولد شده و رشد و تحصیل نموده اند.
حتی وقتی به افغانستان بر می گردند با مشکلات بسیاری رو به رو می شوند . این افراد که هرگز افغانستان را ندیده اند با فرهنگ ایران بیشتر آشنایی دارند و همین ممکن است زمینه ساز مشکلات ارتباطی با افغان های مقیم کشور شود . مثلاً به خاطر لهجه ایرانی اش مورد تمسخر عده ای قرار گیرد، وقتی فرد در چنین موقعیتی قرار می گیرد و علاوه بر مشکلاتی که در مهاجرت سپری کرده در محیط کشورش هم احساس آرامش نکند ممکن است دچار پرخاشگری رفتاری شود که که متأسفانه در برخی موارد آثار سوء زیادی به همراه دارد. برای جلو گیری از مشکلات رفتاری در نسل دوم مهاجران یعنی کسانی که در کشور میزبان به دنیا آمده و رشد کرده اند به خانواده های آن ها توصیه می شود نسبت به آینده خود برنامه ریزی مشخص داشته باشند یعنی اینکه مشخص کنند که می خواهند کشور به میزبان بمانند یا به کشور خود برگردند.
اگر تصمیم ماندن دارند باید به کودکان خود بیاموزند که نباید از محیط جامعه و مدرسه توقع بالایی داشته باشند و آمادگی رفتارهای منفی میزبانان را داشته باشند. همچنین باید سعی کنند کم کم در محیط خانواده کوکان خود را تا حدودی با رسوم افغانستان آشنا کنند برای مثال پدر خانواده می تواند در محیط خانه از لباس محلی استفاده کند تا فرزندان با نوع پوشش آشنا شوند همچنین برخی مسایل دیگر را رعایت کنند و این احتمال را در نظر بگیرند که روزی فرزندشان به افغانستان خواهد رفت، پس باید طوری وی را تربیت کند که در آینده در کشور خود با طعنه و کنایه افراد نا آگاه مواجه نشود. همچنین خود این نوجوانان و جوانان نیز باید تلاش کنند تا از این مشکلات روانی دامنه دار دوری کنند و به خودباوری برسند. بهتر است سعی کنند با مطالعه درمورد تاریخ و فرهنگ افغانستان اطلاعات بیشتری کسب کنند.
باید بدانند که افغانستان تاریخ غنی ای داشته و مشاهیر بزرگی، زادگاهشان افغانستان بوده است. بزرگان ادبیات فارسی چون مولوی ، خواجه عبدالله انصاری، فارابی و ... همچنین بزرگانی چون ابن سینا همه از افغانستان برخواستند و افتخارات زیادی کسب نمودند آن ها فرزندان افغانستان بودند پس نسل نو افغان ها نیز می توانند با الگو گرفتن از بزرگان و نام آوران تاریخ کشورمان به موفقیت های زیادی برسند.
خبرگزاری صدای افغان

۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

عاشقانه کنارت هستم

تنها بازمانده یك كشتی شكسته توسط جریان آب به یك جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌كرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از كمك بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد.
سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت كه كلبه ای كوچك خارج از كلك بسازد تا از خود و وسایل اندكش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت، خانه كوچكش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود، بدترین چیز ممكن رخ داده بود، او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین كنی؟»

صبح روز بعد او با صدای یك كشتی كه به جزیره نزدیك می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد.
مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید كه من اینجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را كه فرستادی، دیدیم!»



آسان می‌توان دلسرد شد هنگامی كه بنظر می‌رسد كارها به خوبی پیش نمی‌روند، اما نباید امیدمان را از دست دهیم زیرا خدا در كار زندگی ماست، حتی در میان درد و رنج.
دفعه آینده كه كلبه شما در حال سوختن است به یاد آورید كه آن شاید علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند.
برای تمام چیزهای منفی كه ما بخود می‌گوییم، خداوند پاسخ مثبتی دارد،
تو گفتی «آن غیر ممكن است»، خداوند پاسخ داد «همه چیز ممكن است»،

تو گفتی «هیچ كس واقعاً مرا دوست ندارد»، خداوند پاسخ داد «من تو را دوست دارم»،
تو گفتی «من بسیار خسته هستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو آرامش خواهم داد»،
تو گفتی «من توان ادامه دادن ندارم»، خداوند پاسخ داد «رحمت من كافی است»،
تو گفتی «من نمی‌توان مشكلات را حل كنم»، خداوند پاسخ داد «من گامهای تو را هدایت خواهم كرد»،
تو گفتی «من نمی‌توانم آن را انجام دهم»، خداوند پاسخ داد «تو هر كاری را با من می‌توانی به انجام برسانی»،
تو گفتی «آن ارزشش را ندارد»، خداوند پاسخ داد «آن ارزش پیدا خواهد كرد»،

تو گفتی «من نمی‌توانم خود را ببخشم»، خداوند پاسخ داد «من تو را ‌بخشیده ام»،
تو گفتی «من می‌ترسم»، خداوند پاسخ داد «من کنارت هستم»،
تو گفتی «من همیشه نگران و ناامیدم»، خداوند پاسخ داد «به من تکیه کن»،
تو گفتی «من به اندازه كافی باهوش نیستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو عقل داده ام»،
تو گفتی «من احساس تنهایی می‌كنم»، خداوند پاسخ داد «من هرگز تو را ترك نخواهم كرد»،
این متن را به دیگران نیز بگویید، شاید یكی از دوستان شما هم اكنون احساس می‌كند كه كلبه اش در حال سوختن است.

منبع : موفقیت

۱۳۸۸ شهریور ۲۶, پنجشنبه

نامه يك روانشناس به دخترش

سحر نام تمام دختران دنياست
سحر جان نكاتي هست كه بايد بداني ، هرچند كه مي دانم مي داني پس هدف از اين نوشته فقط يادآوري دانسته هاي توست.تمامي انسانها در طول كار و زندگي خود انتظاراتي دارند كه برآورده نشده است كه اغلب زمينه ساز ناخشنودي هاي آنان بوده است لذا درصدد برآمدم تا راهي را براي ارتباط بهتر با تو پيدا كنم پس تصميم گرفتم برايت نامه اي بنويسم .تا آنجا كه مي دانم واقعيت مانند هوا مي ماند آن را نمي توان تغيير داد و بجاي صرف انرژي جهت مبارزه با واقعيتها بايد آن را بپذيري و به زندگي ات ادامه بدهي لذا براي اين كه موضوع را بيشتر برايت روشن كنم از مديريت فردي شروع مي كنم.

مديريت فردي :همه ما براي زندگي خود برنامه منظمي داريم و اهدافي كه درذهن مي پرورانيم و تلاش مي كنيم كه به آنها دست پيدا كنيم لذا دقت كن كه نكات ذيل را به خاطر بسپاري1- هدف خود را تعريف كن2- هدفت را مجهول و مبهم نگذار و به روشن ترين شكل ممكن آن را براي آينده تعريف كن3- اقدامات خود را در جهتي قرار بده كه به آن هدف برسي4- كارهايي را كه براي رسيدن به اهدافت بايد انجام دهي ، مشخص كنمي داني دخترم زماني كه مشكلات بروز مي كنند، اتفاقات غير منتظره رخ مي دهند ، وقتي در جاده اي هستي كه همه چيز سربالايي به نظر مي رسد ، وقتي پولت كم و بدهي هايت زياد است ، وقتي مي خواهي بخندي و آه مي كشي ، وقتي غم و عصه هايت زياد است و مي خواهد تو را به زير بكشد چه مي كني؟ آيا فرياد مي زني، آيا رها مي كني و مي روي در پي سرنوشت ، واقعا چكار مي كني؟

اگر لازم است كمي بياساي ولي تسليم نشو زيرا زندگي پر از فراز و نشيب هاي فراوان است و اين موضوعي است كه گهگاهي اتفاق مي افتد و چه بسيار كساني كه شكست خوردند در حالي كه با كمي مداومت مي توانستند پيروز شوند . تنها كساني موفقيت را درك كردند كه تسليم نشدند هرچند سرعتشان كم بود هرچند گامهاي ايشان كند بود زيرا آنان فقط به رسيدن فكر مي كردند رسيدن به آنجايي كه بايد مي رسيدند .

دخترم بايد بداني كه زندگي يك سفر است و هر بخش از آن يك سفر كوتاه اما در نوع خود كامل . از يك نويسنده ناشناس مي خواندم كه زندگي را اين گونه تفسير كرده بود كه چه سخت است رفتن و چه سخت تر از آن است كه پاهايت زخمي و كوله ات پر از مشكلات باشد ولي سخت تر از آن اين است كه نداني به كجا مي روي .
حتما ً سؤال خواهي كرد از كجا بدانم بايد كجا بروم. نمي دانم آيا كتاب آليس در سرزمين عجايب را خوانده اي يا خير ؟
آليس وقتي در سرزمين عجايب گم شد تقاضاي كمك كرد و گربه به او گفت به كجا مي خواهي بروي ، آليس گفت نمي دانم ، گربه گفت پس فرقي نمي كند به كجا بروي . پس دقت كن به كجا مي روي ، با كدامين پا مي روي و به كدام سو مي روي زيرا مسافري در شهري غريب بدون داشتن نقشه گم مي شود.
پس بايد مسير زندگي ات را مشخص كني ، هدفت از طي اين مسير زندگي چيست و اين را بدان كه هيچ ثروتي در تپه هاي قديمي يافت نمي شود ثروت در يك قدمي ماست خوشبختي در نزديكي ماست ، فقط بايد چشم باز كني و ببيني .
دقت كن چه عينكي از پيش داوري ها بر روي صورت تو قرار گرفته است ، اسير كدام رنگي و چه رنگي را براي ادامه مسير انتخاب كرده اي ، خشم ، نفرت ، جنگ ، صلح ، دوستي و يا آشتي ؟ آيا هيچ انديشيده اي كه كدام را انتخاب كرده اي و يا از كدام يك از آنها در حال استفاده هستي؟ قبل از هرچيز و هر انتخاب كمي استراحت كن تا بتواني در حين عبور از صخره هاي زندگي با فكر عمل كني تا به واهه هاي پر از آب و خوشبختي برسي . پس عجله نكن كمي بياساي و انديشه كن.
حميد اسكويي

۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه

چرا زنان خشونت را تحمل ميكنند؟

طبق اصول حقوقي سازمان ملل متحد خشونت عليه زن اينگونه تعريف شده است: ”اعمال هر گونه خشونت كه نتيجه آن آسيب جنسي و رواني كه تؤام با درد و رنج باشد؛ اعمّ از تهديد يا ارتكاب عمل ــ از ***** جنسي گرفته تا سلب آزادي ــ صرفنظر از آنكه در مَلاءِ عام بوده باشد و يا در محيط خانه.“ طبق آمار جرائم در سوئد هر ده روز يكبار، يك زن سوئدي توسط مردي كه او را ميشناسد به قتل ميرسد!
و تازه اين صرفاً 60% از كلِّ قتلهاي زنان در سوئد را در بر ميگيرد!
و 29% از زنهائي كه در بخشهاي جرّاحي در بيمارستانهاي سوئد مورد مداوا قرار ميگيرند، قربانيان خشونتهاي مردان ميباشند!
( ارقام تكان دهنده ايست؛ مگه نه؟)!
پس از سالها كه از زندگيم در اين كشور ميگذرد از خواندن اين آمار و ارقام سخت شگفت زده شدم!
هرگز سوئد را چنين كشوري نميپنداشتم. . . !
مرد/پدر سالاري، زن آزاري، سركوب احساسات زنان، سلب آزادي بيان از آنها، تبعيضهاي رايج حقوقي بين زن و مرد، عدم مشاركت در امر تصميم گيريهاي خرد و كلان، حجاب اجباري، تحميل حُجبُ و عفّتِ افراطي، اينها همه اموريست كه من به عنوان يك زن ايراني سالهاست كه طعم تلخ معنا و تبعات آنها را در سطح و عمق اندامم در يافته و سنگيني تحمّلشان را بر شانه هايم هنوز حس ميكنم. ولي جالب اينجاست كه هيچوقت يك زن اروپائي را به چشم يك قرباني مرد/پدر سالاري تصوّر نميتوانستم بكنم. و در عين حال اين براي اوّلين بار هم هست كه بواسطه يك سؤال بجايِ «سعيد» قادرم تا براي قرباني و مچاله شدن جنس زن مستقلّ از تعلّقاتِ عَرَضيِ(ثانوي) او، از فرهنگش گرفته تا نژادش، يك توضيح علمي نيز در نزد خود بيابم. يعني، اهميّت مطالعه نوع انسان بطور عام و جنس زن بنحو خاصّ براي دستيابي به يك نظريّه جامع، توانا و رهگشا در مورد «فمنيزم». زن در رقابتش با مرد آنهم تحت عوامل ژنتيكي، ممتيكي و محيطي به اينجا رسيده است كه شاهديم و پيگيري اين تراژدي بقول سعيد با روش «مهندسي چپّه يا وارونه» برايم سخت جالب شده است. بدين ترتيب، پرسش بنيادين و تكان دهنده امّا مناسب اين ميشود كه: ”ما در كدامين جهان زندگي ميكنيم؟!“
و پاسخش فعلاً به اين است: ”جهاني كه ساختارش بر طبق كاركرد مغز مردان؛ يعني بينش، منطق، برداشت، روششناسي، شناختشناسي، سليقه و خواست آنها معني، تفسير، تعبير، تبيين، برنامه ريزي، تمشيت و طرّاحي گشته است.“ اسطوره ها، فلسفه هاي عملي و نظري, اديان, هنر ها، علوم، قوانين و شالوده نهادها، حتي ايده ئولوژيهاي مُدرن و پُست ـ مدرن امروزي؛ (منظورم، جنگل يا اكولوژي «ممتيكئي» كه در آن فعلاً فانكشن كرده و زندگي ميكنيم) همه و همه ساخته مغز فعّال و مايشاءِ مردانست آنهم با هزينه اي بس گران نه تنها براي زنان بلكه نوع بشر كه همانا، باز بقول «سعيد»، عبارت باشد از: ”عاطل و باطل شدن مغز و حضور مؤثّر ما زنان در صحنه هاي فكر، تصميم و عمل ؟!“

ما به زنها به انسانهائي بدل شده ايم كه هنر و ارزش انديشيدن مولّد را قرنهاست از ياد برده ايم و حتي قادر به بيان خويشتن خود نيز نيستيم و همچنان بر سر خوان مغز و بازوي مردان به ريزه خواري مشغوليم!
ديگر به يادمان نمي آيد كه زندگي هم ارزي كردن دوشادوش مردها همچون مادران كهنمان در عصر «شكار و گردآوري» چگونه بوده است؟
تعاطي با مردان آنهم به عنوان «جنس دوم» و با اهميّت ثانوي در همه عرصه هاي زندگي چيزيست كه غافلانه، اگر چه نه عامدانه، به آن قناعت نموده و متاسفّانه خو گرفته ايم. ترك عادت هم كه از قديم و نديم گفتن: موجب مرض است! ايستادن بروي كوتاهترين پله ها و سربرافراشتن و نظاره كردن و صرفاً تحسين مردها بر پلّه هاي ترقّي و اجراي بي چون و چراي اوامرشان آنقدر برايمان طبيعي و بديهي بنظر ميرسد كه خود نيز به ناتواني جنسمان ايمان آورده ايم. براستي چرا و چه شد كه نقش مساوق و مستقلّ زن در دوران ماقبل جامعه به اصطلاح متمدّن آنهم با آغاز عصر كشاورزي بر ضدّ منافع و رشد او تا بدين حد تغيير يافت؟ آيا اين تحوّل ارتجاعي ارزش و شأن و مقام او، يعني انساني همطراز با مردان, حاصل هر چه فرهنگيتر شدن نوع بشر نيست؟!
چرا ما زنها خودمان را در مولّدات فرهنگي بشر و تثبيت اثرات مغز خود در ميمهاي آن، همچون مردها، دخالت فعّال نكرديم؟!
آيا فرهنگ برايمان به يك امر لوكس و زائد و مردانه بدل شد؟!
چه شد؟!
ما چرا دست از انديشيدن برداشتيم؟!
از كي زندگي كردن را بخاطر مردها و منافعشان آغاز كرديم؟
چرا زيستن براي خوشحالي و رضايت مرد را بر خلاف منافع خودمان برگزيديم؟!
پس خودمان چه ميشويم؟!
كي زمان رندگي كردن براي خودمان شروع ميشود؟!
لابد آخرتي كه در بهشت آن نيز جائي برايمان تعبيه نشده است تا مثلاً از مردان خوش تيپ و خوش هيكل و مهربان و با معرفت نشاني يافته تا حدّاقل با آنها حال كنيم؟! حتي خدا هم مَرد پسند است و بهشتش را صرفاً مهيّاي لذّت مردان كرده تا هم با حوريان جوان و سياه چشم و اَنار پستان آميزش كنند و هم با مليجكان آنچناني! پس ما به چه ملجاء و كانوني پناه ببريم؟!
نكند ما زنان مصداق آن آيه هستيم كه گفت: ”خسر الّدنيا و الاخره“!
شايد دلتان خوش است به ترحّم مردان نسبت به آنچه از مظالم كه در حقّمان ميرود؟!
چرا زن ناخودآگاه افسار زندگيش را به دست مرد سپرد تا خود همچون استري رام و كور به دنبالش راه بيفتد و بهر سو كه مهترش اشاره كرد، سر كج كند؟!
آيا ميان «انفعال» ما از يكطرف و «خشونتي» كه دائماً با آن مواجهيم ارتباطي نبايد جست؟!
هيچ در جائي خوانده يا ديده ايد كه «بونوبو»هاي ماده؛ يعني اين دختر عموهاي ژنتيكي ما(كه واقعاً زن و كلاً بشر بايد درسها از نحوه زندگي آنها بياموزد) ابداً احتياج و وابستگي ما زنان را نسبت به نرهاي خود ندارند؛ نه در مقام ابتياع غذا و صيد، نه در مورد حراست و امنيّت و نه حتي آميزش و دوستي. اگر شجاعت را بايد از شير آموخت و دغلي را از روباه آنگاه «فمنيزم» را در عمل و براستي بايد، آنهم با مشاهده دقيق رفتار اين حيوان بس لذّت طلب و صلح دوست نسبت به ما و شيمپانزه ها، از آنها بياموزي
م.
باري، زناني كه تن به خشونت مردان ميدهند كم نيستند. جالب است بدانيد كه اين زنان ميتوانند به هر طبقه اجتماعي متعلّق باشند. تا چند وقت پيش باور جمعي بر آن بود كه بيشتر اين زنان فاقد تحصيالات عاليه و يا از طبقه پائين جامعه هستند كه مورد اذيّت و آزار مردانشان قرار ميگيرند.
امّا اين اسطوره اي بيش نيست كما اينكه امروزه ميتوانيم با مراجعه به آمار مربوطه پديده شوم «زن آزاري» را در همه طيفها و رده هاي اجتماعي، خانوادگي، اقتصادي، فرهنگي، ديني و قومي شاهد باشيم. خشونت به صُور مختلف به زنان هر روزه اعمال ميشود: حجاب، محروميّت هاي جنسي، عدم آزادي در خانه پدري، نداشتن حق انتخاب در حين ازدواج، نداشتن حق رأي، ***** جنسي در روابط زناشوئي، نداشتن حقّي براي طلاق، نداشتن حقّي براي سرپرستي بچه، سركوب نمودن كنجكاويهاي جنسي زن، به فراموشي سپردن نيازهاي طبيعيش، نبودن گوشهائي براي شنفتن حرفهايمان و نبود احساس و نگرفتن فيدبك مناسب از جانب مردان در توجّه و ادراك به عواطف و عشق ما زنان نسبت به آنها و زندگي مشتركمان و اولادمان. و بالاخره اعمال تبعيض و خوار و ثانوي شمردن روزمرة زنان چه از سوي خانواده(بله گاه حتي از سوي مادران دلبندمان) و چه از سوي جامعه همه؛ نمونه هائي از ظهورات خشونت عليه زنان ميباشد.

زني كه مورد ظلم قرار ميگيرد ميتواند از نظر اجتماعي - سياسي داراي مقامات بالائي هم باشد، ولي وجه تشابه همه اين زنها يكيست؛ خيلي زود ياد مي گيرند كه با خشونت كنار بيايند و خم هم به ابرو نياورند. بيشتر اين زنان ميتوانند در عرصه هاي ديگر زندگي حتي زنان موفّقي نيز باشند. حالا بدبختي را ببين كه گاهي اوقات اين زنان براي رهائي از پرسشهاي جانسوز مغز و وجدان خويش و ديگران ماسك زشت و تكراري بي تفاوتي و الكي خوش بودن را بر چهره دارند.دليل اين كار نيز واضح است؛ چون زني كه در يك رابطه خشن باقي ميماند از سوي ديگر زنان احمق، ناتوان و ضعيف تلقّي ميشود. و لذا داشتن ماسكي روي صورت و كتمان هر گونه خشونت ميتواند از قضاوتها و پيشداوريهاي ديگران بكاهد!داستان حسرت آور و غم انگيزيست داستان ما زنان! اينكه چگونه دردي مشترك را اينچنين با خاموشي گزيدن پاسخ گفته ايم! خاموشي توافقي بين زنان به نفع دنيائي مردانه! چرا خشونت را تحمّل ميكنيم؟! اين سؤاليست كه اغلب از زنان در تحت روابط زور و سلطه پرسيده ميشود:طبق نظر سنجي كه سازمان حمايت از زنان ملل متّحد در اين مورد انجام داده است، بنظر ميرسد كه زنان از كشورهاي مختلف پاسخهاي نسبتاً مشابهي به اين پرسش ميدهند كه در زير به مهمترينشان اشاره ميكنم؛

● احساس ضعف كامل در برابر وضعيّت موجود،● تهديد به مرگ،● نداشتن اميدي به بهبود اوضاع،● مورد قبول واقع نشدن از سوي جامعه،● نا اميدي از قانون و آئينهاي دادرسي و كيفري و بطور كلي سيستم قضائي مردانه،● از دست دادن كنترل اوضاع،● غم از دست دادن و پشت سر گذاشتن تعلّقات خاطر گذشته و اطفالشان،● گروكشي و انتقام،● عدم توان روحي و جسمي و نا اميدي از يافتن دوست و همسري مناسب،● احساس مسئوليّت تؤام با شرم و گناه،● وابستگيهاي اقتصادي و نيازهاي معيشتي،● خود را متهم و مقصّر دانستن،● ويژگي هاي طبيعي و عاطفي و سرشت تكاملي ما زنان،● عدم احساس اعتماد بنفس،● توقعّات و پايبنديهاي تسلّمي و عرفي،● ايمان كوركورانه به باورها و عقل جمعي مردان.

با تمام اين اوصاف، ظلم به زنان همچنان ادامه دارد! زنان در گوشه و كنار جهان مورد اذيّت و آزار قرار ميگيرند. زنان هنوز در زندان طلائي خانواده بسر ميبرند، بدون اينكه خود پي به اسرار آن ميله هاي نامرئي پي برده باشند. دختران در خانه پدر براي بازتاباندن عقايد او زندگي ميكنند، پس از پدر و برادر/ان نوبت به خوشايند نمودن خويش نزد باصطلاح همسرشان ميرسد. و زماني كه زني صدايش بلندتر از حد مجاز شد، با توسل به شرع و عرف و قانون و زور صدايش را در گلويش خفه ميكنند. روزي نيست كه خبري از كشته شدن و يا جراحت زني توسط مردان در مطبوعات ايراني و اَنيراني نبينيم، يك چرخه نفرت آور تكراري از بازتوليد خشونت و اصلاً مهم نيست كه تا چه حد خود را يك حيوان باصطلاح متمدّن و مفرهنگ آنهم در ابتداي قرن بيست و يكم فرض كنيم.
( باباجان، صد رحمت به حيوانات جنگل و باز درود بسيار به اين بونوبوها؛ جدّاً به شما خواهرانم توصيه ميكنم كه برويد و زندگي اين دختر عموهايمان كه به لحاظ تكاملي در حدود هفت ميليون سال پيش از ما جدا شده اند را مطالعه كنيد ــ تا بلكه از باب ”فعتبروا يا اولي الابصار“ كمي از برجِ عاجِ اين غرور احمقانه كه گوئي باشعورترين و متمدّنترين و خوشبخت ترين موجود عالم هستيم پائين بيائيم…!
ژان ژاك روسو به فطانت تمام به ما هشدار داد تا غرّه «فرهنگ» خود نشويم و آنچنان خود را نسبت به طبيعت دست بالاتر نبينيم تا مثلاً بفول سعيد دلمان را خوش كنيم به يك انقلاب اسلامي، يك امر فرهنگي، و براي صدها سال آتي منتظر خساراتش باشيم.)
شايد اين تكرار مكررات وجدانمان را نسبت به اين اخبار ناگوار و تلخ بي تفاوت كرده است. و بسادگي از كنار اين نابرابريها، خشونتها، عدم شناخت زنان از خود و جهان پيرامونشان و در نتيجه دادن اختيار تام به مردان، در همه امور حتي امور مربوط به خود زنان، ميگذريم و رد ميشويم. شايد به خود ميگوئيم: اين من نيستم كه نياز به كمك دارم؟ سرنوشت ديگران بمن ربطي ندارد!
بيائيد با خودمان صادق باشيم ما كه از آينده خود خبر نداريم ولي آيا دوست داشتيم كه جاي آن دختري باشيم كه با ضربات پدرش بر سرش جان شيرينش را باخت؟!
آيا فكر ميكنيد كه شرائط ديگر زنان بهتر از آن دختر است؟!
چون صرفاً نفس ميكشند و هنوز زنده اند؟! آيا زنان فقط براي اين به دنيا آمده اند كه نفس بكشند؟!
آيا زنان براي آنند كه مردان به تكامل برسند؟!
پيشنهاد ميكنم كه كمي با خود بينديشيم! به زماني كه دست از انديشيدن كشيديم و همچون تماشاچي در كنار زمين به مشاهده سناريوي زندگي خود به كارگرداني ديگران بسنده نموديم! ولي تا كي بايد ادامه داد؟
كي زمان آن ميرسد كه خود نيز به زمين بازي برگرديم و ايفاي نقش در خور خويش را خود به عهده گيريم. سعيد به من پيشنهاد كرده بود كه درباره زنان فيلسوف دنيا اطلاعاتي كسب و جمع آوري كنم. من نيز چنين كردم. نتيجه اش امّا حسِّ تلخ و ناخوشايندي بود كه معمولاً انسان باخوردن سيلي حقيقت به صورتش احساس ميكند. ببينيد، اگر همه نوشته هاي زنان فيلسوف دنيا را در طول تاريخ تمدّن بشري بخواهيم بصورت يك نوشته واحد در آوريم؛ آنگاه نوشته مزبور از ليست اسامي مردان فيلسوف دنيا كوتاهتر خواهد شد!
هنوز از وضعيّت فاجعه آميز كنوني زنان در دنيا متعجّبيد؟!؟!
آخر چطور ميشود انتظار جهاني عادلانه را داشت؟!
با گدائي يا انتظار ترحّم يا دلخوش بودن به ظهور امام زمان(كه تازه اينم يك مرد است)؟!
در زماني كه پايه ها و بنياد هاي همين جهان ناعادلانه ساخته و پي ريخته ميشد ما در كجاها كه محبوس و منفعل و در چه بازارهائي كه همچون كالا در حال خريد و فروش شدن نبوديم!؟!
تا زماني كه زنان از خود و جهان پيرامون خويش غافلند و چون مورچگان جهانشان را به وسعت تلّي از خاك ميپندارند، تغييري در اين وضعيت به وجود نخواهد آمد. اوّلين قدم براي ايجاد يك تحوّل، تأمّل و انديشيدن در مورد خود و جهان پيرامونمان است. اگر زنان در انجام اين مهم موفق شوند؛ آنگاه جرقّه اي كه در مغزشان روشن ميشود، ميتواند همچون مشعلي پرنور تمام روزنه هاي كور زندگي بشري را روشن كند. اگر آنروز در رسد؛ ديگر خشونت مردانه، جنگ، خونريزي و بي عدالتيها جاي خود را به اموري ديگر چون صلح، عاطفه، لذّت، آميزش، برابري و مودّت خواهد داد. آن روزيست كه زنان مغزهاي خُرد و خمير و كارپذير تحميلي را به كناري انداخته و با تماميّت واقعي آن، كه در ضمن فرقي با بزرگي مغزي مردان ندارد، موّلدانه بينديشند. آنروز است كه زن ميتواند با پروازي بلند همچون پرنده اي رها و سبكبار در جهان دستساخت خويش سير كند و بدان بناي زندگي جديد و شرافتمندانه اش را با سر پنجه انديشه ها و آموزه هايش؛ اين خود باشد كه تدبير نمايد! بيائيد از مغز خود نير رَحِمِ ديگري ساز كنيم و در جان اين جهان پُر آشوب و ظلم طرحي دگر اندازيم!
http://forum.patoghu.com
گردآوری : پایگاه اینترنتی پرشین وی