۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه

بخشي از سخنراني دكتر علي شريعتي با عنوان «حسين (ع)، وارث آدم

خواهران، برادران!

اكنون شهيدان مرده‌اند، و ما مرده‌ها زنده هستيم. شهيدان سخنشان را گفتند، و ما كرها مخاطبشان هستيم، آنها كه گستاخي آن‌ را داشتند كه ـ وقتي نمي‌توانستند زنده بمانند ـ مرگ را انتخاب كنند، رفتند، و ما بي‌شرمان مانديم، صدها سال است كه مانده‌ايم. و جا دارد كه دنيا بر ما بخندد كه ما ـ مظاهر ذلت و زبوني ـ بر حسين(ع) و زينب(س) ـ مظاهر حيات و عزت ـ مي‌گرييم، و اين يك ستم ديگر تاريخ است كه ما زبونان، عزادار و سوگوار آن عزيزان باشيم.

امروز شهيدان پيام خويش را با خون خود گذاشتند و روي در روي ما بر روي زمين نشستند، تا نشستگان تاريخ را به قيام بخوانند.

در فرهنگ ما، در مذهب ما، در تاريخ ما، تشيع، عزيزترين گوهرهايي كه بشريت آفريده است، حيات بخش ترين ماده‌هايي كه به تاريخ، حيات و تپش و تكان مي‌دهد، و خدايي ترين درسهايي كه به انسان مي‌آموزد كه مي‌تواند تا «خدا» بالا رود، نهفته است و ميراث همه اين سرمايه‌هاي عزيز الهي به دست ما پليدان زبون و ذليل افتاده است.

ما وارث عزيزترين امانت‌هايي هستيم كه با جهادها و شهادت‌ها و با ارزش‌هاي بزرگ انساني، در تاريخ اسلام، فراهم آمده است و ما وارث اينهمه هستيم، و ما مسؤول آن هستيم كه امتي بسازيم از خويش، تا براي بشريت نمونه باشيم. «وكذالك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء علي الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا» خطاب به ماست.

ما مسئول اين هستيم كه با اين ميراث عزيز شهدا و مجاهدانمان و امامان و راهبرانمان و ايمانمان و كتابمان، امتي نمونه بسازيم تا براي مردم جهان شاهد باشيم و شهيد باشيم و پيامبر(ص) براي ما نمونه و شهيد باشد.

رسالتي به اين سنگيني، رسالت حيات و زندگي و حركت بخشيدن به بشريت، بر عهده ماست، كه زندگي روزمره‌مان را عاجزيم!

خدايا! اين چه حكمت است؟

و ما كه در پليدي و منجلاب زندگي روزمره جانوريمان غرقيم، بايد سوگوار و عزادار مردان و زنان و كودكاني باشيم كه در كربلا براي هميشه، شهادتشان و حضورشان را در تاريخ و در پيشگاه خدا و در پيشگاه آزادي به ثبت رسانده‌اند.

خدايا اين باز چه مظلوميتي بر خاندان حسين؟

اكنون شهيدان كارشان را به پايان رسانده‌اند. و ما شب شام غريبان مي‌گرييم، و پايانش را اعلام مي‌كنيم و مي‌بينيم چگونه در جامعه گريستن بر حسين (ع)، و عشق به حسين (ع)، با يزيد همدست و همداستانيم؟ او كه مي‌خواست اين داستان به پايان برسد.

اكنون شهيدان كارشان را به پايان برده‌اند و خاموش رفته‌اند، همه‌شان، هر كدامشان، نقش خويش را خوب بازي كرده‌اند. معلم، مؤذن، پير، جوان، بزرگ، كوچك، زن، خدمتكار، آقا، اشرافي و كودك، هر كدام به نمايندگي و به‌عنوان نمونه و درسي به همه كودكان و به همه پيران و به همه زنان، و به همه بزرگان و به همه كوچكان! مردني به اين زيبايي و با اينهمه حيات را انتخاب كرده‌اند.

اينها دو كار كردند، اين شهيدان امروز دو كار كردند، از كودك حسين (ع) گرفته تا برادرش، و از خودش تا غلامش، و از آن قاري قرآن تا آن معلم اطفال كوفه، تا آن مؤذن، تا آن مرد خويشاوند يا بيگانه، و تا آن مرد اشرافي و بزرگ و باحيثيت در جامعه خود و تا آن مرد عاري از همه فخرهاي اجتماعي، همه برادرانه در برابر شهادت ايستادند تا به همه مردان، زنان، كودكان و همه پيران و جوانان هميشه تاريخ بياموزند كه بايد چگونه زندگي كنند ـ اگر مي‌توانند ـ و چگونه بميرند ـ اگر نمي‌توانند.

اين شهيدان كار ديگري نيز كردند: شهادت دادند با خون خويش ـ نه با كلمه ـ شهادت دادند، در محكمه تاريخ انسان. هر كدام به نمايندگي صنف خودشان. شهادت دادند كه در نظام واحد حاكم بر تاريخ بشري ـ نظامي كه سياست را و اقتصاد را و مذهب را و هنر را، و فلسفه و انديشه را و احساس را و اخلاق را و بشريت را همه را ابزار دست مي‌كند تا انسان‌ها را قرباني مطامع خود كند و از همه چيز پايگاهي براي حكومت ظلم و جور و جنايت بسازد ـ همه گروه‌هاي مردم و همه ارزش‌هاي انساني محكوم شده است.

يك حاكم است بر همه تاريخ، يك ظالم است كه بر تاريخ حكومت مي‌كند، يك جلاد است كه شهيد مي‌كند و در طول تاريخ، فرزندان بسياري قرباني اين جلاد شده‌اند، و زنان بسياري در زير تازيانه‌هاي اين جلاد حاكم بر تاريخ، خاموش شده‌اند، و به قيمت خونهاي بسيار، آخور آباد كرده‌اند و گرسنگي‌ها و بردگي‌ها و قتل عام‌هاي بسيار در تاريخ از زنان و كودكان شده است، از مردان و از قهرمانان و از غلامان و معلمان، در همه زمانها و همه نسلها.

و اكنون حسين (ع) با همه هستي‌اش آمده است تا در محكمه تاريخ، در كنار فرات شهادت بدهد:

شهادت بدهد به سود همه مظلومان تاريخ.

شهادت بدهد به نفع محكومان اين جلاد حاكم بر تاريخ.

شهادت بدهد كه چگونه اين جلاد ضحاك، مغز جوانان را در طول تاريخ مي‌خورده است.با علي اكبر (ع) شهادت بدهد!

و شهادت بدهد كه در نظام جنايت‌ و در نظامهاي جنايت چگونه قهرمانان مي‌مردند. با خودش شهادت بدهد!

و شهادت بدهد كه در نظام حاكم بر تاريخ چگونه زنان يا اسارت را بايد انتخاب مي‌كردند و ملعبه حرمسراها مي‌بودند يا اگر آزاد بايد مي‌ماندند بايد قافله‌دار اسيران باشند و بازمانده شهيدان، با زينبش!

و شهادت بدهد كه در نظام ظلم و جور و جنايت، جلاد جائر بر كودكان شيرخوار تاريخ نيز رحم نمي‌كرده است. با كودك شيرخوارش!

و حسين (ع) با همه هستي‌اش آمده است تا در محكمه جنايت تاريخ به‌ سود كساني كه هرگز شهادتي به سودشان نبوده است و خاموش و بي دفاع مي‌مردند، شهادت بدهد.

اكنون محكمه پايان يافته است و شهادت حسين (ع) و همه عزيزانش و همه هستي‌اش با بهترين امكاني كه در اختيار جز خدا هست، رسالت عظيم الهي‌اش را انجام داده است.

دوستان!

در اين تشيعي كه، اكنون به اين شكل كه مي‌بينيم درآمده است و هر كس بخواهد از آن تشيع راستين جوشان بيدار كننده، سخن بگويد، پيش از دشمن، به دست دوست قربانيش مي‌كنند، درسهاي بزرگ و پيامهاي بزرگ، و غنيمت‌هاي بسيار و ارزش‌هاي بزرگ و خدايي و سرمايه‌هاي عزيز و روح‌هاي حيات بخش به جامعه و ملت و نژاد و تاريخ نهفته است.

يكي از بهترين و حيات‌بخش‌ترين سرمايه‌هايي كه در تاريخ تشيع وجود دارد، شهادت است.

ما از وقتي كه، به‌گفته جلال «سنت شهادت را فراموش كرده‌ايم، و به مقبره‌داري شهيدان پرداخته‌ايم، مرگ سياه را ناچار گردن نهاده‌ايم» و از هنگامي كه به جاي شيعه علي (ع) بودن و از هنگامي كه به‌جاي شيعه حسين (ع) بودن و شيعه زينب (س) بودن، يعني «پيرو شهيدان بودن»، «زنان و مردان ما» عزادار شهيدان شده‌اند و بس، در عزاي هميشگي مانده‌ايم!

چه هوشيارانه دگرگون كرده‌اند پيام حسين (ع) را و ياران بزرگ و عزيز و جاويدش را، پيامي كه خطاب به همه انسانهاست.

اين كه حسين (ع) فرياد مي‌زند ـ پس از اين كه همه عزيزانش را در خون مي‌بيند و جز دشمن و كينه توز و غارتگر در برابرش نمي‌بيند ـ فرياد مي‌زند كه «آيا كسي هست كه مرا ياري كند و انتقام كشد؟» «هل من ناصر ينصرني؟» مگر نمي داند كه كسي نيست كه او را ياري كند و انتقام گيرد؟ اين سؤال، ‌سؤال از تاريخ فرداي بشري است و اين پرسش از آينده است و از همه ماست. و اين سؤال انتظار حسين (ع) را از عاشقانش بيان مي‌كند و دعوت شهادت او را به همه كساني كه براي شهيدان حرمت و عظمت قايلند اعلام مي‌نمايد.

اما اين دعوت را، اين انتظار ياري از او را، اين پيام حسين (ع) را ـ كه «شيعه مي‌خواهد» و در هر عصري و هر نسلي، شيعه مي‌طلبد ما خاموش كرديم به اين عنوان كه به مردم گفتيم كه حسين (ع) اشك مي‌خواهد. ضجه مي‌خواهد و دگر هيچ، پيام ديگري ندارد. مرده است و عزادار مي‌خواهد، نه شاهد شهيد حاضر در همه جا و همه وقت و «پيرو».

آري، اين چنين به ما گفته‌اند و مي‌گويند!

هر انقلابي دو چهره دارد: چهره اول: ‌خون، چهره دوم: پيام.

و شهيد يعني حاضر، كساني كه مرگ سرخ را به دست خويش به عنوان نشان دادن عشق خويش به حقيقتي كه دارد مي‌ميرد و به عنوان تنها سلاح براي جهاد در راه ارزشهاي بزرگي كه دارد مسخ مي‌شود انتخاب مي‌كنند، شهيدند حي و حاضر و شاهد و ناظرند، نه تنها در پيشگاه خدا كه در پيشگاه خلق نيز و در هر عصري و قرني و هر زمان و زميني.

و آنها كه تن به هر ذلتي مي‌دهند تا زنده بمانند، مرده‌هاي خاموش و پليد تاريخند، و ببينيد كه آيا كساني كه سخاوتمندانه با حسين (ع) به قتلگاه خويش آمده‌اند و مرگ خويش را انتخاب كرده‌اند، در حالي كه صدها گريزگاه آبرومندانه براي ماندنشان بود، و صدها توجيه شرعي و ديني براي زنده ماندنشان بود، توجيه و تاويل نكرده‌اند و مرده‌اند، اينها زنده هستند؟ آيا آنها كه براي ماندشان تن به ذلت و پستي رها كردن حسين (ع) و تحمل كردن يزيد دادند؟ كدام هنوز زنده‌اند؟

هركس زنده بودن را فقط در يك لش متحرك نمي‌بيند، زنده بودن و شاهد بودن حسين (ع) را با همه وجودش مي‌بيند، حس مي‌كند و مرگ كساني را كه به ذلت‌ها تن داده‌اند، تا زنده بمانند، مي‌بيند.

آنها نشان دادند، شهيد نشان مي‌دهد و مي‌آموزد و پيام مي‌دهد كه در برابر ظلم و ستم، اي كساني كه مي‌پنداريد: «نتوانستن از جهاد معاف مي‌كند»، و اي كساني كه مي‌گوييد: «پيروزي بر خصم هنگامي تحقق دارد كه بر خصم غلبه شود»، نه! شهيد انساني است كه در عصر نتوانستن و غلبه نيافتن، با مرگ خويش بر دشمن پيروز مي‌شود و اگر دشمنش را نمي‌كشد، رسوا مي‌كند.

و شهيد قلب تاريخ است، هم‌چنان‌كه قلب به رگهاي خشك اندام، خون، حيات و زندگي مي‌دهد. جامعه‌اي كه رو به مردن مي‌رود، جامعه‌اي كه فرزندانش ايمان خويش را به خويش از دست داده‌اند و جامعه‌اي كه به مرگ تدريجي گرفتار است، جامعه‌اي كه تسليم را تمكين كرده است، جامعه‌اي كه احساس مسؤوليت را از ياد برده است، و جامعه‌اي كه اعتقاد به انسان بودن را در خود باخته است، و تاريخي كه از حيات و جنبش و حركت و زايش بازمانده است، شهيد همچون قلبي، به اندام‌هاي خشك مرده بي‌رمق اين جامعه، خون خويش را مي‌رساند و بزرگ‌ترين معجزه شهادتش اين است كه به يك نسل،‌ ايمان جديد به خويشتن را مي‌بخشد.

شهيد حاضر است و هميشه جاويد.

كي غايب است؟

حسين (ع) يك درس بزرگ‌تر ازشهادتش به ما داده است و آن نيمه‌تمام گذاشتن حج و به سوي شهادت رفتن است. حجي كه همه اسلافش، اجدادش، جدش و پدرش براي احياي اين سنت، جهاد كردند. اين حج را نيمه‌تمام مي‌گذارد و شهادت را انتخاب مي‌كند، مراسم حج را به پايان نمي‌برد تا به همه حج‌گزاران تاريخ، نمازگزاران تاريخ، مؤمنان به سنت ابراهيم، بياموزد كه اگر امامت نباشد، اگر رهبري نباشد، اگر هدف نباشد، اگر حسين (ع) نباشد و اگر يزيد باشد، چرخيدن بر گرد خانه خدا، با خانه بت، مساوي است. در آن لحظه كه حسين (ع) حج را نيمه‌تمام گذاشت و آهنگ كربلا كرد، كساني كه به طواف، هم‌چنان در غيبت حسين، ادامه دادند، مساوي هستند با كساني كه در همان حال، بر گرد كاخ سبز معاويه در طواف بودند، زيرا شهيد كه حاضر نيست در همه صحنه‌هاي حق و باطل، در همه جهادهاي ميان ظلم و عدل، شاهد است، حضور دارد، مي‌خواهد با حضورش اين پيام را به همه انسان‌ها بدهد كه وقتي در صحنه نيستي، وقتي از صحنه حق و باطل زمان خويش غايبي، هركجا كه خواهي باش!

وقتي در صحنه حق و باطل نيستي، وقتي كه شاهد عصر خودت و شهيد حق و باطل جامعه‌ات نيستي، هركجا كه مي‌خواهي باشد، چه به نماز ايستاده باشي، چه به شراب نشسته باشي، هر دو يكي است.

شهادت «حضور در صحنه حق و باطل هميشه تاريخ» است.

و غيبت؟!

آنهايي كه حسين (ع) را تنها گذاشتند و از حضور و شركت و شهادت غايب شدند، اينها همه با هم برابرند، هرسه يكي‌اند:

چه آنهايي كه حسين (ع) را تنها گذاشتند تا ابزار دست يزيد باشد و مزدور او، و چه آنهايي كه در هواي بهشت، به كنج خلوت عبادت خزيدند و با فراغت و امنيت، حسين (ع) را تنها گذاشتند و از درد سر حق و باطل كنار كشيدند و در گوشه محراب‌ها و زاويه خانه‌ها به عبادت خدا پرداختند و چه آنهايي كه مرعوب زور شدند و خاموش ماندند. زيرا در آن‌جا كه حسين(ع) حضور دارد ـ و در هر قرني و عصري حسين (ع) حضور دارد ـ هركس كه در صحنه او نيست، هركجا كه هست، يكي است، مؤمن و كافر، جاني و زاهد، يكي است. اين است معنا اين اصل تشيع كه قبول هر عملي يعني ارزش هر عملي به امامت و به رهبري و به ولايت بستگي دارد! اگر او نباشد، همه چيز بي‌معناست و مي‌بينيم كه هست.

و اكنون حسين حضور خودش را در همه عصرها و در برابر همه نسل‌ها، در همه جنگ‌ها و در همه جهادها، در همه صحنه‌هاي زمين و زمان اعلام كرده است، در كربلا مرده است تا در همه نسل‌ها و عصرها بعثت كند.

و تو، و من، ما بايد بر مصيبت خويش بگرييم كه حضور نداريم.

آري، هر انقلابي دو چهره دارد؛ خون و پيام! رسالت نخستين را حسين(ع) و يارانش امروز گزاردند، رسالت خون را، رسالت دوم، رسالت پيام است. پيام شهادت را به گوش دنيا رساندن است. زبان گوياي خونهاي جوشان و تن‌هاي خاموش، در ميان مردگان متحرك بودن است. رسالت پيام از امروز عصر آغاز مي‌شود. اين رسالت بر دوش‌هاي ظريف يك زن، «زينب» (س)! ـ زني كه مردانگي در ركاب او جوانمردي آموخته است! ـ و رسالت زينب (س) دشوارتر و سنگين‌تر از رسالت برادرش.

آنهايي كه گستاخي آن را دارند كه مرگ خويش را انتخاب كنند، تنها به يك انتخاب بزرگ دست زده‌اند، اما كار آنها كه از آن پس زنده مي‌مانند دشوار است و سنگين. و زينب مانده است، كاروان اسيران در پي‌اش، وصف‌هاي دشمن، تا افق، در پيش راهش، و رسالت رساندن پيام برادر بر دوشش، وارد شهر مي‌شود، از صحنه برمي‌گردد، آن باغهاي سرخ شهادت را پشت سر گذاشته و از پيراهنش بوي گلهاي سرخ به مشام مي‌رسد، وارد شهر جنايت، پايتخت قدرت، پايتخت ستم و جلادي شده است، آرام، پيروز، سراپا افتخار، بر سر قدرت و قساوت، بر سر بردگان مزدور، و جلادان و بردگان استعمار و استبداد فرياد مي‌زند:

«سپاس خداوند را كه اين همه كرامت و اين همه عزت به خاندان ما عطا كرد: افتخار نبوت، افتخار شهادت...»

زينب رسالت رساندن پيام شهيدان زنده اما خاموش را به دوش گرفته است، زيرا پس از شهيدان او به جا مانده است و اوست كه بايد زبان كساني باشد كه به تيغ جلادان زبانشان برده است.

اگر يك خون پيام نداشته باشد، در تاريخ گنگ مي‌ماند و اگر يك خون پيام خويش را به همه نسل‌ها نگذارد، جلاد، شهيد را در حصار يك عصر و يك زمان محبوس كرده است. اگر زينب پيام كربلا را به تاريخ باز نگويد، كربلا در تاريخ مي‌ماند، و كساني كه به اين پيام نيازمندند از آن محروم مي‌مانند، و كساني كه با خون خويش، با همه نسل‌ها سخن مي‌گويند، سخنشان را كسي نمي‌شنود. اين است كه رسالت زينب سنگين و دشوار است. رسالت زينب پيامي است به همه انسان‌ها، به همه كساني كه بر مرگ حسين(ع) مي‌گريند و به همه كساني كه در آستانه حسين سر به خضوع و ايمان فرود آورده‌اند، و به همه كساني كه پيام حسين(ع) را كه «زندگي هيچ نيست جز عقيده و جهاد» معترفند؛ پيام زينب به آنهاست كه:

«اي همه! اي هركه با اين خاندان پيوند و پيمانداري، و اي هركس كه به پيام محمد مؤمني، خود بينديش، انتخاب كن! در هر عصري و در هر نسلي و در هر سرزميني كه آمده‌اي، پيام شهيدان كربلا را بشنو، بشنو كه گفته‌اند: كساني مي‌توانند خوب زندگي كنند كه مي‌توانند خوب بميرند. بگو اي همه كساني كه به پيام توحيد، به پيام قرآن، و به راه علي (ع) و خاندان او معتقديد، خاندان ما پيامشان به شما، اي همه كساني كه پس از ما مي‌آييد، اين است كه اين خانداني است كه هم هنر خوب مردن را، زيرا هركس آن‌چنان مي‌ميرد كه زندگي مي‌كند. و پيام اوست به همه بشريت كه اگر دين داريد، «دين» و اگر نداريد «حريت» ـ آزادگي بشر ـ مسؤوليتي بر دوش شما نهاده است كه به عنوان يك انسان ديندار، يا انسان آزاده، شاهد زمان خود و شهيد حق و باطلي كه در عصر خود درگير است، باشيد كه شهيدان ما ناظرند، آگاهند، زنده‌اند و هميشه حاضرند و نمونه عمل‌اند و الگوي‌اند و گواه حق و باطل و سرگذشت و سرنوشت انسان‌اند.»

و شهيد، يعني به همه اين معاني.

هر انقلابي دو چهره دارد:

خون و پيام


و هركسي اگر مسؤوليت پذيرفتن حق را انتخاب كرده است و هر كسي كه مي‌داند مسؤوليت شيعه بودن يعني چه، مسؤوليت آزاده انسان بودن يعني چه، بايد بداند كه در نبرد هميشه تاريخ و هميشه زمان و همه جاي زمين ـ كه همه صحنه‌ها كربلاست، و همه ماهها محرم و همه روزها عاشورا ـ بايد انتخاب كنند: يا خون را، يا پيام را، يا حسين بودن يا زينب بودن را، يا آن‌چنان مردن را، يا اين‌چنين ماندن را. اگر نمي‌خواهد از صحنه غايب باشد.

عذر مي‌خواهم، در هر حال وقت گذشته است و ديگر فرصت نيست و حرف بسيار است و چگونه مي‌شود با يك جلسه، از چنين معجزه‌اي كه حسين در تاريخ بشر ساخته است و زينب پرداخته است، سخن گفت؟

آن‌چه مي‌خواستم بگويم حديث مفصلي است كه در اين مجمل مي‌گويم به عنوان رسالت زينب، «پس از شهادت» كه:

«آنها كه رفتند، كاري حسيني كردند،

و آنها كه ماندند، بايد كاري زينبي كنند، وگرنه يزيدي‌اند»!...

۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه

سلامت جامعه در گرو بهداشت روانی خانواده

حیدرزاده بهداشت روانی، پیش گیری از بروز بیماری های روانی و سالم سازی محیط اجتماعی است تا افراد جامعه بتوانند با برخورداری از تعادل روانی با عوامل محیط خود رابطه ای منطقی و سازش برقرار كنند.
روان پزشكان فردی را از نظر روانی سالم می دانند كه میان رفتار و كنترل او در مواجه شدن با مشكلات اجتماعی تعادل وجود داشته باشد.
با توجه به این كه خانواده كوچك ترین تشكل جامعه محسوب می شود باید به بهداشت روانی آن بیشتر پرداخته شود تا افراد در روابط اجتماعی و رویارویی با مشكلات موفق باشند.
یك شهروند در این مورد می گوید: خانواده ای از بهداشت روانی برخوردار است كه رابطه بین زن و شوهر دوستانه و صمیمانه باشد در نتیجه فرزندان با الگو گرفتن از این رفتار و بزرگ شدن در كانون گرم خانواده، روابط اجتماعی خوبی خواهند داشت.
رستمی می افزاید: داشتن روابط اجتماعی خوب موجب موفقیت فرد در امور و افزایش امید به زندگی می شود در حالی كه اغلب كسانی كه در خانواده های از هم گسیخته و بی توجه به مسائل بهداشت روانی خانواده رشد می کنند، اعتماد به نفس کمی دارند و منزوی اند و در جامعه كنار زده می شوند.
شهروند دیگری هم اظهار می دارد: وجود تفاهم، محبت، احترام، صبر و تحمل برای برقراری بهداشت روانی در یك خانواده بسیار مهم است و هر چه خانواده ها به این امر بپردازند جامعه سالم تر و روابط اجتماعی افراد مناسب تر خواهد بود.
وی ادامه می دهد: رسانه ها، آموزش و پرورش و صدا و سیما می توانند با فرهنگ سازی و اطلاع رسانی در خصوص بهداشت روانی خانواده و تأثیر آن بر روابط اجتماعی و موفقیت افراد، گام های مؤثری بردارند.
وی معتقد است: باید به افرادی كه سواد و تحصیلات پایینی دارند آموزش بیشتری داده شود تا در سالم سازی و بهبود سلامت و بهداشت روانی خانواده خود بكوشند.
یك معلم هم می گوید: اغلب دانش آموزانی كه در مدرسه منزوی، بی انضباط، پرخاشگر، سهل انگار و ... می باشند در خانواده هایی تربیت شده اند كه بهداشت روانی در آن خانواده ها نادیده گرفته شده است و این افراد هنگام ورود به جامعه با مشكلات بیشتری مواجه خواهند شد.
یزدان پناه ادامه می دهد: مدارس باید با شناسایی این دانش آموزان و برگزاری كلاس های آموزشی و مشاوره برای والدین تأثیر بهداشت روانی را برای خانواده بیان كنند تا آینده سازان كشور در روابط اجتماعی خود دچار سردرگمی و یأس نشوند و نقش خود را در جامعه پر رنگ و فعال احساس كنند.
یكی از شهروندان با ابراز بی اطلاعی از اهمیت بهداشت روانی خانواده عنوان می كند: فراهم كردن درآمد بخور و نمیر برای خانواده ام فرصت نمی دهد به این موضوع فكر و نقش آن را در زندگی فردی و اجتماعی بررسی كنم.
رضایی می افزاید: وقتی خانواده ها از نظر اقتصادی تأمین باشند می توانند به حفظ و برقراری بهداشت روانی خانواده نیز بیندیشند.
یك كارشناس آموزشی، نقش خانواده و بهداشت روانی را در رشد شخصیت افراد بسیار مهم ذكر و بیان می كند: كسانی كه در جامعه مشكلات مختلف شخصیتی و روانی دارند در خانواده های ناسالم رشد كرده اند.
اسماعیلی می افزاید: خانواده هایی كه اعضای آن روابط سرد و به دور از هر گونه مهرورزی داشته باشند و به خواسته ها و عقاید یكدیگر احترام نگذارند به نوعی از هم گسیخته محسوب می شوند و ممكن است آسیب های زیادی به جامعه وارد كنند.
وی اظهار می دارد: تأمین بهداشت روانی افراد در خانواده جایگاه مهمی دارد و اجرای راهكارهای مناسب در این زمینه ضروری است.
وی ادامه می دهد: روش های نامناسب ارتباط افراد در یك خانواده به بهداشت روانی آن ها و در نتیجه به جامعه و روابط اجتماعی صدمه می زند.
وی می گوید: والدین باید برای رشد شخصیت فرزندان خود به تعلیم و تربیت اسلامی روی آورند و بیشترین بهره را از آن ببرند.
او اضافه می كند: دور كردن افراد از ناهنجاری ها و آن چه با دین اسلام منافات دارد، موجب تعادل روانی و هماهنگی با روابط اجتماعی می شود.
اسماعیلی اظهار می دارد: در افرادی كه رفتار و اعتقادات خلاف جامعه دارند، تضاد شخصیتی و بحران های روانی و دوگانگی نمود پیدا می كند و حضور این افراد در اجتماع موجب مختل شدن روابط اجتماعی و به خطر افتادن سلامت سایر افراد جامعه می شود.
به گفته وی، ریشه بسیاری از بیماری ها و اختلالات روانی در خانواده، بی توجهی بهداشت روانی است در حالی كه با اهمیت دادن به این موضوع می توان سلامت روانی خانواده را تأمین كرد و از ناهنجاری های موجود در جامعه كاست.
وی تأكید می كند: اعتلای جامعه و مناسب بودن روابط اجتماعی بستگی به بالا بودن بهداشت روانی محیط خانواده و سلامت افراد دارد.
یك روان شناس هم اظهار می دارد: جامعه ای سالم است كه از خانواده های بالنده و سالم تشكیل شده باشد بنابراین باید به بهداشت روانی خانواده و روابط بین فردی در آن پرداخته شود.
محمدی می افزاید: والدینی كه مهارت های مفید زندگی را نیاموخته باشند نمی توانند الگوی مناسبی برای فرزندان خود باشند و زمینه بروز مشكلات زیادی را در روابط اجتماعی فرزندانشان ایجاد می كنند.
وی با بیان این كه فرزندان سرمایه های جامعه اند می گوید: اعضای خانواده باید از روش های صحیح به كارگیری مهارت های زندگی مانند كنترل استرس و هیجان، مدیریت اقتصادی خانواده و ارتباطات برون خانوادگی، و ... آگاهی كامل داشته باشند و آن ها را در تعلیم و تربیت فرزندان خود به كار ببرند.
وی یادآور می شود: كودكی كه پرخاشگری پدر و مادر خود را در برابر مشكلات زندگی می بیند این روش را الگو برداری می كند و در آینده در روابط اجتماعی خود آن را به كار می برد.
وی به داشتن روابط صحیح و صمیمانه افراد در خانواده تأكید می كند و می گوید: هر چه این روابط محكم تر و سالم تر و برخاسته از معنویات باشد روابط اجتماعی افراد مطمئن تر و منسجم تر خواهد بود.
به گفته وی ازدواج موفق و تشكیل خانواده سالم، موجب حفظ بهداشت روانی می شود بنابراین جوانان باید در انتخاب همسر خود دقت كافی داشته باشند.
وی اظهار می دارد: بالا بودن ظرفیت، متواضع بودن، آرامش فكری و نوع دوستی افراد در خانواده شكل می گیرد و از آن جا كه این نهاد، اساسی ترین نهاد اجتماعی است باید بیشتر به آن پرداخته شود.
وی ادامه می دهد: كم هزینه ترین راه داشتن جامعه سالم و روابط اجتماعی مطلوب، آموزش بهداشت روانی خانواده است.محمدی بیان می كند: خانواده مكانی است كه می توان در آن به عشق، تفاهم، محبت، درك متقابل و پشتیبانی دست یافت.
وی معتقد است: در خانواده سالم افراد به یكدیگر احترام می گذارند، به صحبت ها و نظرهای همدیگر گوش می كنند و پدر و مادر نیز در افزایش اعتماد به نفس فرزندان خود می كوشند و در نتیجه آن ها در اجتماع نیز با سایر افراد می توانند روابط سالمی برقرار كنند.
وی می افزاید: تقویت اعتماد به نفس و افزایش عزت نفس در خانواده شكل می گیرد و موجب بالا رفتن روابط بین فردی و اجتماعی می شود.
یك جامعه شناس با بیان این كه انسان موجودی اجتماعی است كه زندگی اش در محیط اجتماعی و در قالب روابط آن شكل می گیرد، می گوید: محیط های اجتماعی بر یكدیگر تأثیر می گذارند و خانواده در این زمینه بیشترین اثرگذاری را بر رفتار اعضای آن دارد.
محمدزاده با بیان این كه پایه های شخصیتی فرد در خانواده شكل می گیرد اظهار می دارد: والدین در نوع روابط افراد خانواده تأثیر به سزایی دارند. بنابراین ناهنجاری های موجود در خانواده اثرات منفی خود را در جامعه بر جای می گذارد و برای جلوگیری از این امر باید به بهداشت روانی خانواده به طور جدی پرداخته شود.
وی ادامه می دهد: اگر خانواده محیطی مناسب و مطلوب باشد و پدر و مادر الگوی رفتاری خوبی داشته باشند خود به خود تأثیر مثبتی در رفتار فرزندان می گذارند.
وی اظهار می دارد: هر جامعه تعریف مشخصی از رفتارها و روابط اجتماعی دارد و ارزش های جامعه به فرهنگ آن بر می گردد.وی می افزاید: در جامعه ما رفتاری مطلوب است كه منطبق بر ارزش های دینی و اسلامی باشد بنابراین از خانواده ها انتظار می رود این رفتارها را میان فرزندان خود رواج دهند.
وی با اشاره به این كه یكی از مشكلاتی كه در جامعه برای فرزندان به وجود می آید تطابق نداشتن رفتارهای خانواده با جامعه، مدرسه و وسایل ارتباط جمعی و ... است می گوید: این رفتارها موجب چندگانگی فرد در محیط اجتماعی می شود و در نتیجه روحیاتی در فرد به وجود می آید كه از آن به عنوان نفاق، دورویی و نداشتن تعادل رفتاری و شخصیتی یاد می شود و این فرد عضو مفیدی برای جامعه نخواهد بود.
وی اظهار می دارد: محیط خانواده باید متعادل و به گونه ای باشد كه به فرزندان فرصت خودباوری و اظهار نظر دهد، در غیر این صورت فردی گوشه گیر و منزوی وارد جامعه خواهد شد.
محمدزاده می گوید: برای داشتن جامعه ای سالم باید برنامه های مختلفی در مراكز فرهنگی، مشاوره و كانون ها برای خانواده ها برگزار و آموزش های لازم ارائه شود تا در متعادل كردن و سالم سازی محیط خانه و بهداشت روانی خانواده تأثیر گذاشت.




:: منبع : روزنامه خراسان

۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه

پیشنهاد ما را جدی بگیرید


افراد مختلف اطلاعات را به شیوه های مختلف پردازش می کنند، طرز این پردازش در برقراری ارتباط نقش مهمی دارد. البته ارتباط در اینجا به معنای برخوردهای متفاوت با اشخاص متفاوت است. در این زمینه، هر یک از افراد باید طوری با یکدیگر ارتباط برقرار کنند که مخاطبشان بتواند آن را درک کند، زیرا هر انسانی در هر لحظه در شرایط ادراکی ویژه ای بسر می برد. حال، برای اینکه منظور خود را به دیگران منتقل کنید، ابتدا باید بفهمید که آنها چگونه می فهمند و یا دست کم برای درک کردن چه کوششی به خرج می دهند. وقتی بدانید دیگران اطلاعات را چگونه پردازش می کنند، همچنین بدانید که افراد شیوه ارتباطشان چگونه است و ادراک آنها از چه راهی صورت می پذیرد. مطمئنا در برقراری ارتباط با آنها، فهم و درک آنها و گفته هایشان در وضعیت بهتری قرار خواهیم گرفت و امکان بیشتری برای موفقیت و نفوذ در آنها به وجود خواهد آمد. بر همین اساس انسانها را به دسته های زیر تقسیم کرده ایم:



الف- اشخاص پدیداری(تصویری)

این افراد دنیای روانی خود را بر اساس تصاویر و فضاسازی تنظیم می نمایند. این افراد فضا را دوست دارند و تمایل دارند که با شما ارتباط نزدیکتری داشته باشند و علاقه بیشتری به تعامل شخصینشان می دهند. این افراد از واژه هایی مانند من تصور میکنم، اینگونه به نظر می رسد و… استفاده کرده و اغلب در انتهای جلسات مینشینند.
ب- اشخاص احساسی(همجواری)

دنیای روانی خود را با احساسهای درونی و بیرونی ترسیم می کنند و واژه های احساسی مانند دوست دارم، احساس می کنم و… بیشتر استفاده می کنند. از نظر ارتباط خیلی به شما نزدیک می شوند هرچند که ممکن است فکر شود حالت تهاجمی دارند و بیشتر میز و صندلی خود را نزدیک به شما می گذارند و در جلوی جلسات می نشینند.



ج- اشخاص شنیداری(صوتی)

این افراد دنیای روانی خود را با صداها دارند. آنها به چشمان مخاطب خود نگاه نمی کنند و گوش خود را میزان کرده اند. ضمن مکالمه یا ارائه یک مطلب ممکن است به نقطه دیگری نگاه کنند، زیرا آنان با گوش فرا دادن سعی به گرفتن مطالب مینمایند. قصد بی ادبی و بی اعتنایی ندارند و سعی میکنند آنچه گفته می شود را بفهمند. این افراد بجای خوب فهمیدی میگویند خوب شنیدی و از زیر و بم صدا خوششان می آید.



د- اشخاص ارقامی(زبانی)

این گروه ترکیبی از سه دسته پیشین هستند. آنان قبل از اینکه بتوانند دنیای روانی خود را ترسیم کنند، مجبورند دریافتهای خام حسی را به یک زبان خاص، از طریق کلمات، اعداد یا علایم کامپیوتری منتقل نمایند. آنها دوست دارند اطلاعات مکتوب و به سبک منطقی به آنان ارائه شود، واژه ها باید تعریف شده باشند و از نظر املائی، علایم نقطه گذاری، دستوری، حواشی و صفحه بندی درست باشد و همچنین عناوین، پاراگرافها و فواصل کوتاه را در نگارش دوست دارند. برای جلب توجه آنها کافیست بخشهایی از پیام بصورت 1-2-3- و یا الف- ب- ج تنظیم شود.
چگونه شرایطی فراهم آوریم که دیگران ما را درک کنند

وقتی از شیوه ی مورد علاقه شخص مخاطب خود و اطرافیان استفاده می کنید، آنها به اقدام و خواسته ی شما پاسخ مثبت میدهند. ممکن است مجبور باشید که کمی بیشتر تلاش کنید، این تلاشی ارزشمند است که به اجرا و انجام آن می ارزد، زیرا در وقت و نیروی آینده شما صرفه جویی می کند . شخص مخاطب شما و اطرافیانتان نیز از اقدامی که کرده اید استقبال خواهند کرد زیرا می فهمند که برای تماس با شما از چه شیوهای باید استفاده کنند تا آنها را به نتیجه دلخواهشان برساند. یکی از بهترین راههای کسب اطلاع در این زمینه که مخاطب شما چه روشی را می پسندد این است که از او مستقیما سوال کنید و نظرش را جویا شوید در مواقعی که اطلاع یافتن از روش برقراری ارتباط با اطرافیان و مخاطبان دشوار به نظر می رسد، بهتر است از روش آزمایش و خطا استفاده کنید. به عبارت دیگر اگر ندانید که آنها از میان انواع شخصیتهای ارتباطی دیداری ،شنیداری،احساسی، ارقامی کدام را بیشتر می پسندند، می توانید در فواصل صحبتها لحظه ای مکث کنید و از آنها بپرسید : ( آیا این نقطه نظر را قبول دارید؟)،(آیا می توانید خود را ببینید که به این روش کار میکنید؟) یا ( این مطلب به نظرتان چگونه است؟)،….



اگر نتوانید پاسخ مورد نظرتان را دریافت کنید به روش دیگری متوسل شوید. مثلا از روش دیداری به روش شنیداری روی آورید و اگر روش شنیداری خواسته شما را برآورده نساخت ، از روش احساسی استفاده کنید. یکی از اشتباهات رایجی که اشخاص مرتکب می شوند این است که وقتی از مخاطب خود جواب مساعد نمی گیرد، فورا فرض را بر این می گذارند که روش مورد استفاده آنان مناسب نبوده، حال آنکه در واقع ممکن است روش مورد استفاده آنان مناسب بوده باشد و خود آنان نتوانسته اند به شکل مناسب و حساب شده از روش مورد اشاره استفاده کنند. در واقع تقصیر از خود شخص است که نمی تواند با مخاطب خود ارتباط سازنده و مؤثر برقرار کند. با داشتن انعطاف در سبک رفتاری می توانیم از یک شیوه ادراکی به شیوه دیگر روی آوریم، می توانیم به اشخاص بیشتری دسترسی پیدا کنیم و آنان نیز به نحو بهتری از خواسته های ما آگاه می شوند. این کار به ما امکان می دهد که همکاری و حمایت آنان را جلب کنیم.

خانواده مطهر
تنظیم : کهتری
تبیان

۱۳۸۸ آبان ۱۱, دوشنبه

بدانیم که می توانیم

یك انسان موفق بیش از آن که از خود بگوید از دیگران می‌گوید.
یك انسان موفق همیشه شادی‌هایش را با دیگران و غم آن‌ها را با خود قسمت می‌كند.
یك انسان موفق بیشتر از آنكه بخواهد دیگران برای وی كار كنند، مشتاق است تا برای دیگران كار كند.
یك انسان موفق بیشتر از آنكه خود را باور دارد دیگران را باور می‌کند.
یك انسان موفق بیشتر از خود به دیگران می‌اندیشد.
طاعونی خطرناك‌تر از تفكر منفی برای انسان وجود ندارد. تفكر منفی به مانند موریانه‌ها پایه‌های زندگی را نابود می‌کند.
یك انسان موفق بیشتر از راحتی خود به راحتی دیگران می‌اندیشد.
یك انسان موفق بیشتر از پیروزی خود به پیروزی دیگران می‌اندیشد.
یك انسان موفق بیش از منافع خود به منافع دیگران می‌اندیشد.
یك انسان موفق موفقیت دیگران را موفقیت خود می‌داند.
بزرگترین رمز موفقیت آن است که بدانیم می‌توانیم. ظرف موفقیت انسان در روحیات او نهفته است. از صفات بارز افراد
موفق داشتن هدف است.
یك انسان موفق بیشتر از راحتی خود به راحتی دیگران می‌اندیشد.
طاعونی خطرناك‌تر از تفكر منفی برای انسان وجود ندارد. تفكر منفی به مانند موریانه‌ها پایه‌های زندگی را نابود می‌کند.
تفكر مثبت آهن‌ربایی ‌است كه همه خوبی‌ها را به خود جذب می‌كند.
راستگویی به اعتبار و ثروت شما می‌افزاید. صمیمیت شاهراه موفقیت است.
سایت تبیان

۱۳۸۸ مهر ۲۰, دوشنبه

رابطه دختر و پسر از نظر اخلاقي

ارتباط انسان‏ها با يكديگر تنوع فراوان دارد. همان گونه كه خود مشاهده و گاه تجربه مى‏كنيد برخى افراد ارتباط تحصيلى و برخى ارتباط خانوادگى دارند و بعضى ديگر ارتباط اقتصادى و برخى ارتباط اجتماعى در سطح محله و شهر. به راستى چه چيز سبب مى‏شود رابطه‏اى را اقتصادى، تحصيلى، اجتماعى يا خانوادگى بناميم؟ آيا بى هيچ معيارى مى‏توان هر رابطه‏اى را به هر اسمى نامگذارى كرد؟

چه چيز موجب تنوع و تكثر ارتباط انسان‏ها با يكديگر و حتّى‏ ارتباط انسان با ديگر موجودات مى‏شود؟ معيار نامگذارى روابط چيست؟ بى ترديد هر نوع ارتباطى هميشه «درست» يا «نادرست» نيست. بر اين اساس، ارتباطها قابل ارزيابى و داورى‏اند؛ ولى پيش از داورى درباره درستى يا نادرستى ارتباط بايد معيار تفاوت ارتباطهاى متنوع و نامگذارى‏هاى گونه گون آن‏ها را دريافت. پرواضح است آنچه يك ارتباط را شكل و نامى ويژه مى‏بخشد، محتواى آن است.
محتواى ارتباطها يكسان نيست. در هر شكلى از ارتباط، چيزى معين و به شيوه‏اى خاصّ مبادله مى‏گردد؛ و همين عنصر سبب تنوع روابط مى‏گردد. ارتباط مادر با فرزند خردسالش، قبل از هر چيز، يك رابطه عاطفى است و پيامى كه مبادله مى‏شود محبت است. آيا رابطه معلّم و شاگرد نيز بر همين اساس استوار است؟ پس معيار تنوع ارتباطها و قضاوت درباره‏شان محتواى آن‏ها است. شكل ارتباط و وظايف و نقش افراد در آن، بر اساس محتوا معين مى‏گردد. بنابراين جنسيت هرگز تعيين كننده محتواى ارتباط نيست تا بر پايه آن درباره درستى و نادرستى يك رابطه داورى كنيم و بگوييم آيا ارتباط دختر و پسر خوب است يا نه؟
چه بسيار زنانى كه با مردان ارتباط اقتصادى دارند و در خريد و فروش روزانه شركت مى‏كنند. آيا در صحت يا غلط بودن اين ارتباطها مى‏توان با نگاه به جنسيت قضاوت كرد؟! آنچه سبب مى‏شود اين روابط استحكام يافته، سالم بماند، اهداف مورد نظر طرفين را تأمين كند و رابطه‏اى درست تلقى گردد، رعايت قوانين حاكم بر آن و فراتر نرفتن دو طرف از آن محدوده ويژه است. هر ارتباطى، اگر قانونمند نباشد، رفتارها از محدوده ويژه آن رابطه فراتر رود، مرزها شكسته شود و مقرراتش رعايت نگردد، نادرست است و به زيان دو طرف مى‏انجامد؛ براى مثال، اگر در روابط اقتصادى مرزها شكسته شده، ارتباطهاى عاطفى رخ نمايد، محبتِ صرف مبادله شود و رفتارهاى اقتصادى از زمينه‏هاى عاطفى متأثر گردد، افزون بر ناسودمندى به از كف رفتن سرمايه و فراهم آمدن زمينه سوء استفاده مى‏انجامد. بنابراين، ارتباط انسان‏ها بايكديگر بر اساس معيارى خاصّ كه محتواى آن ارتباط را بيان مى‏كند، تعيين مى‏شود و بر همين اساس، مى‏توان درباره درستى و نادرستى آن قضاوت كرد. وقتى از ارتباط دختر و پسر سخن مى‏گوييد، مرادتان چه نوع ارتباطى است؟ بايد نوع آن مشخص گردد تا بتوان درباره درستى و نادرستى اش داورى كرد. آيا مراد ارتباط آموزشى و تحصيلى است يا اقتصادى يا اجتماعى و يا...؟
اختلاف جنسيت طرفين ارتباط در مقررات كلى و برخى از شرايط روابط انسانى مؤثر است؛ ولى محتواى روابط را تعيين نمى‏كند. بدين سبب، ارتباطى خاصّ به نام ارتباط دختر و پسر نداريم. ما در كلاس درس شركت مى‏كنيم و از محضر استادى كه از جنس مخالف است، بهرمند مى‏شويم و ارتباط آموزشى برقرار مى‏گردد؛ ولى هرگز در درستى اين ارتباط كه بر مقررات ياد دهى و يادگيرى استوار است، ترديد نداريم. البته اگر در همين كلاس پيامى جز ياددهى و يادگيرى مبادله شود - حتّى‏ اگر موعظه باشد - ما را از تحصيل كه هدف اصلى است، دور مى‏سازد و چه بسا سبب زيان‏هاى جبران‏ناپذير مى‏گردد. در عالم معرفت و علوم بشرى و روابط انسانى هزاران نوع ارتباط مشروع و صحيح مطرح است كه جنسيت در محتواى آن‏ها مؤثر نيست و يا تأثيرى اندك دارد. اين روابط هرگز حساسيت آفرين و تنش برانگيز و ممنوع و مطرود به شمار نمى‏آيد؛ زيرا شكل روابط معين است و از چارچوب خود تجاوز نمى‏كند؛ به بيانى دقيق‏تر، حد و مرزها رعايت مى‏گردد و بدين سبب از آفات و آسيب‏ها مصون مى‏ماند. بنابراين، نمى‏توان داورى درباره روابط را بر جنسيت استوار ساخت. هر رابطه‏اى اگر از مسير خود منحرف گردد، آفت آفرين و زيانبار مى‏شود؛ هر چند دو طرف آن همجنس باشند. با اين سخن، اينك خود بايد درباره درستى و نادرستى ارتباط با جنس مخالف نيك داورى كنيد. ارتباط با جنس مخالف چه نوع ارتباطى است و در پى برقرارى چه نوع ارتباطى هستيد؟
اگر اين ارتباط آموزشى است و نقش هر يك تعريف و معين شده است - براى مثال شما معلّم هستيد و طرف ديگر دانش‏آموز و در اين ارتباط جز پيام آموزشى مبادله نمى‏شود و جز ياددهى و يادگيرى هدفى تعقيب نمى‏گردد - هرگز مطرود نيست و كاملاً درست و پسنديده است. ناگفته پيدا است، اگر در ضمن همين ارتباط آموزشى، ارتباطى ديگر شكل گيرد؛ براى مثال استاد و دانش‏آموز به مبادله كالا (خريد و فروش) يا محبت روى آورند، ارتباط آموزشى آن‏ها سالم و قابل اعتماد و صحيح نخواهد بود و از اهداف آموزشى باز مى‏مانند. بى ترديد اين نوع ارتباط آموزسى نادرست است و افزون بر شرع مقدس، هر عاقلى آن را مردود مى‏شمارد. بنابراين، آنچه درستى يا نادرستى ارتباط را تعيين مى‏كند رعايت مقررات و شرايط حاكم بر ارتباط و پايبندى به نقش و حدود رفتارى تعيين و تعريف شده دو طرف است نه جنسيت آن‏ها. نكته‏اى كه ياد كرد آن ضرورت دارد، دقّت و توجّه مستمر به عوامل تهديد كننده ارتباط سالم است. اين عوامل با توجّه به نوع ارتباط تغيير مى‏كنند؛ براى مثال عوامل آسيب رسان به ارتباط اقتصادى با يك مسلمان با عوامل تهديدگر ارتباط اقتصادى با غير مسلمان تفاوت دارد.
مهم‏تر از آن، ارتباط اقتصادى با انسان غير مسلمان به دقّت و احتياط بيش‏ترى نيازمند است. از آن‏جا كه غير مسلمان به بسيارى از مقررات اقتصادى دينى معتقد نيست، بايد در ارتباط با وى به ويژگى‏هاى شخصيتى، آيين و نظام اعتقادى و ويژگى‏هاى طبيعى و زيستى و روانى و اخلاقى‏اش توجّه داشت تا ارتباط از ناحيه اين عوامل آسيب نبيند. همان گونه كه ارتباط اقتصادى با غير مسلمان حساسيت بيش‏تر مى‏جويد، هر نوع ارتباط با جنس مخالف نيز به حساسيت و مواظبت خاصّ نياز دارد؛ زيرا جاذبه طبيعى و زيستى دختر و پسر، به ويژه در سنين جوانى، زمينه انحراف ارتباطهاى انسانى را فراهم مى‏سازد و ارتباطها را تحت تأثير قرار مى‏دهد. بنابراين، حتّى‏ در روابط آموزشى نبايد از آفاتى كه در جاذبه‏هاى زيستى ريشه دارد، غفلت كرد؛ زيرا روابط انسانى سخت از اين ناحيه آسيب مى‏پذيرد و به انحراف مى‏گرايد. بر اين اساس، شارع مقدس به ما هشدار مى‏دهد كه هر گاه دو غير همجنس، در قالب هر ارتباطى، در مكانى خلوت و دور از ديد ديگران قرار گيرند شيطان نيز با آن‏ها خواهد بود و روابط صحيح را تهديد مى‏كند. افزون بر مطالب ياد شده، نكته ديگرى كه حساسيت اين نوع ارتباط را فزونى مى‏بخشد، پيامد منفى شكست يا منحرف شدن روابط انسانى از ناحيه جاذبه جنسى و زيستى است. اگر ارتباط درستى از اين ناحيه به انحراف گرايد، سبب از دست رفتن آبرو و حيثيت اجتماعى و سرمايه زندگى و ارزش و كرامت انسانى دو طرف مى‏گردد كه هرگز جبران‏پذير نيست؛ هر چند آسيب‏هاى ديگر چون شكست مادى و ناتوانى در يادگيرى و ياددهى و از دست رفتن فرصت‏ها قابل جبران و ترميم مى‏نمايد. از سوى ديگر، گستردگى تأثير آسيب بر آمده از جاذبه جنسى به گونه‏اى است كه تنها به دو طرف رابطه محدود نمى‏شود و افراد بسيار و حتّى‏ نسل بشر را فرا مى‏گيرد. اين آسيب كه به فروپاشى خانواده‏ها مى‏انجامد و طهارت نسل آدمى را نابود مى‏سازد، در آغاز چنين عميق و گسترده نمى‏نمايد. تجربه خسارت ديدگان اين عرصه نشان مى‏دهد كه افراد خسارت ديده هرگز در آغاز عمق فاجعه را درك نمى‏كردند و تصور خروج از جاده عصمت و تقوا حتّى‏ براى يك لحظه در خاطرشان نمى‏گنجيد. نكته ديگرى كه در آسيب‏هاى ناشى از جاذبه جنسى قابل توجّه مى‏نمايد، تهديد مستمر و لحظه به لحظه است؛ يعنى ديگر عوامل براى آسيب رساندن به روابط انسانى به فراهم بودن شرايط و زمينه‏هاى زمانى و مكانى خاصّ نيازمندند؛ ولى آسيب و انحراف ناشى از جاذبه جنسى چنان قوى و نافذ است كه به هيچ شرطى نيازمند نيست. اين عامل چنان قدرتمند است كه شرايط را تحت الشعاع قرار مى‏دهد و به تناسب خواست خود رقم مى‏زند. همين ويژگى سبب مى‏شود روابط انسانى همواره از اين ناحيه در معرض تهديد قرار گيرد. پس انسان هوشيار نبايد حتّى‏ يك لحظه خود را از اين تهديد در امان ببيند و احساس آرامش و اطمينان كند. بنابراين، تنها با نگاه به جنسيت نمى‏توان ارتباطى را پسنديده يا ناپسند دانست.
بايد: الف) نخست به بنيان‏هاى ارتباط توجّه كرد و اساس و ماهيت و محتواى آن را دريافت. ب) بايد بررسى كرد اين ارتباط خاصّ در كنار ديگر عوامل مؤثر در وحدت و اختلاف جنسيت چه شرايطى را اقتضا مى‏كند.
آيا وحدت جنسيت شرط سلامت آن ارتباط است و يا با اختلاف جنسيت نيز سازگارى دارد؛ و در هر دو صورت، چه شرايطى مى‏جويد. در اين صورت، ارتباط ياد شده با رعايت مقررات و شرايط آن، پسنديده مى‏شود وگرنه ناپسند مى‏گردد. اگر ماهيت و محتواى ارتباطى، اختلاف جنسيت را در كنار ديگر شرايط اقتضا كند، بى ترديد با وحدت جنسيت نمى‏توان آن را پسنديده شمرد؛ مثل ارتباط زوجيت كه اختلاف جنسيت را اقتضا مى‏كند و ارتباطى از اين نوع ميان همجنسان محكوم به زشتى است. همان‏گونه كه ارتباط دوستى و پيوند انسانى بناشده بر مهر و محبت وحدت جنسيت مى‏طلبد و هر ارتباطى از اين نوع بين دو ناهمجنس مطرود و ناپسند است؛ زيرا رسيدن به كمال ارتباط سالم زوجيت جز با اختلاف جنسيت به دست نمى‏آيد و دست يافتن به مدارج عالى دوستى و مهرورزى جز با وحدت جنسيت قابل دستيابى نيست. از همين رو، آن را مطابق با ماهيت و محتواى اين ارتباط مى‏بينيم نه شرطى مستقل. پس نخستين گام در دوستى درك كامل دو طرف و به دست آوردن ظرفيت روحى و روانى يكديگر است و اين شرط تنها با وحدت جنسيت مقدور مى‏گردد. بى ترديد همجنس‏ها بهتر از دو ناهمجنس روحيات، انتظارات و خواسته‏هاى يكديگر را درك مى‏كنند. درستى اين سخن به تجربه ثابت شده و مقبول همگان است. ناشناخته بودن هر جنس براى جنس ديگر و يا به كمال نشناختن يكديگر نقاطى مبهم براى آن‏ها باقى مى‏گذارد و راه مهرورزى كامل و دوستى مستمر و بى شكست را به روى ناهمجنسان سدّ مى‏كند. بدان اميد كه از دوستى و مهرورزى حضرت دوست بهره‏مند شويم.

۱۳۸۸ مهر ۷, سه‌شنبه

مدهای روانی زندگی در مهاجرت روی کودکان افغان

کودکان دو دسته هستند گروهی که مستقیماً تحت تأثیر گروه هم سالان خود قرار می گیرند و از رفتارآن ها تأثیر می گیرند و گروهی که دارای شخصیت باثباتی هستند و اراده قوی دارند

سه دهه از ورود مهاجرین افغان به کشور همسایه ایران می گذرد. در این مدت نسبتاً طولانی ، نسلی از افغان ها در این کشور شکل گرفته اند. جوانان، نوجوانان و کودکانی که با فرهنگ ایران رشد کرده و می کنند و از این نظر بین دو هویت ایرانی و افغانی سرگردانند. از آن جا که از نظر دولت ایران مهاجر محسوب می شوند در حال حاضر این تعداد نیز مانند والدین کاملاً افغانی خود بی سرنوشت هستند وبسیاری از آن ها میان ماندن در ایران و رفتن به افغانستانی که هرگز ندیده اند و تصور درستی از آن ندارند اولی را انتخاب می کنند، این نوع زندگی بیشتر از همه بر روی نسلی که زادگاهش ایران بوده و هرگز افغانستان را به عنوان وطن دوم ندیده اند تأثیرمی گذارد و مشکلات روانی زیادی را برای کودکان و نوجوانان به همراه داشته و دارد.
سجاد حسینی روانشناس بالینی که خود یکی از مهاجرین افغان مقیم ایران است درباره تأثیرات روانی زندگی در ایران بر افغان هایی که پس از سال ها زندگی در ایران هنوز بی سرنوشتند مخصوصاً نسلی که زادگاه شان ایران است می گوید: مشکلات روانی که برای مهاجران به وجود می آید از دو نظر می توان بررسی کرد؛ عواملی که در کشور میزبان وجود دارد و همچنین عوامل روانی که در خود شخص موجود است، این ها دست به دست هم داده باعث سازگاری یا عدم سازگاری فرد با شرایط کشور میزبان می شود، البته این مشکلات درافرادی که محیط کشور میزبان زادگاهشان است بیشتر جلوه می کند برای مثال کودکانی که در ایران به دنیا آمده یا رشد کرده اندکه دراصطلاح نس دوم گفته می شوند به خاطر اینکه پیش زمینه ذهنی از افغانستان ندارند، نیاز به سازگاری با محیط کشور میزبان دارند و اگر این نیازشان درست از سوی جامعه برآورده نشود دچار تعارض شخصیت می شوند.
از دیدگاه روانکاوی، هویت، از 5 تا 7 سالگی در فرد شکل می گیرد، نکته مهم در مورد کودکان مهاجری که در کشورمیزبان متولد شده اند شرایط و محیط خانوادگی است که کودک اولین بار آن را تجربه می کند. اگر خانواده کاملاً پای بند به عنعنات افغانستان باشد کودک وقتی وارد جامعه می شود دچار تعارض می شود چرا که جامعه را طور دیگر می یابد در این حالت اگر محیط کشور میزبان، مهاجر را نپذیرد مشکلات روانی بسیاری به دنبال خواهد داشت و اگر فرد از نظر شخصیتی درون گرا باشد یعنی خواسته ها و احساساتش را بروز ندهد دچار دگرگونی شخصیتی و تعارض بیشتری نسبت به افراد برون گرا که احساسات و خواسته هایشان را بیان می کنند،می شود. در برخی موارد دیده می شود که کودک در محیط جامعه مورد آزار هم سالان قرار می گیرد که متأسفانه بر روی برخی کودکان تأثیرات بدی به جا می گذارد.از نظر روانکاوی، کودکان دو دسته هستند گروهی که مستقیماً تحت تأثیر گروه هم سالان خود قرار می گیرند و از رفتارآن ها تأثیر می گیرند و گروهی که دارای شخصیت باثباتی هستند و اراده قوی دارند که نه تنها تحت تأثیر دوستان شان قرار نمی گیرند بلکه خودشان الگوهای رفتاری به هم سالان خود می دهند. که البته عده کمی از افراد جامعه هستند . درمورد کودکان مهاجرنه تنها در ایران بلکه در هر کشور دیگری باید دید که آیا محیط پذیرای آن ها بوده یا خیر؟ همین عدم پذیرش محیط باعث می شود که بعضی از کودکان وقتی از سوی هم سالان، مورد بی مهری قرار گیرند در روحیه شان تأثیرات سوء می گذارد و به انزوا روی می آورند. در موارد بسیاری دیده شده که نسل افغانی که در ایران متولد شده و رشد و تحصیل نموده اند.
حتی وقتی به افغانستان بر می گردند با مشکلات بسیاری رو به رو می شوند . این افراد که هرگز افغانستان را ندیده اند با فرهنگ ایران بیشتر آشنایی دارند و همین ممکن است زمینه ساز مشکلات ارتباطی با افغان های مقیم کشور شود . مثلاً به خاطر لهجه ایرانی اش مورد تمسخر عده ای قرار گیرد، وقتی فرد در چنین موقعیتی قرار می گیرد و علاوه بر مشکلاتی که در مهاجرت سپری کرده در محیط کشورش هم احساس آرامش نکند ممکن است دچار پرخاشگری رفتاری شود که که متأسفانه در برخی موارد آثار سوء زیادی به همراه دارد. برای جلو گیری از مشکلات رفتاری در نسل دوم مهاجران یعنی کسانی که در کشور میزبان به دنیا آمده و رشد کرده اند به خانواده های آن ها توصیه می شود نسبت به آینده خود برنامه ریزی مشخص داشته باشند یعنی اینکه مشخص کنند که می خواهند کشور به میزبان بمانند یا به کشور خود برگردند.
اگر تصمیم ماندن دارند باید به کودکان خود بیاموزند که نباید از محیط جامعه و مدرسه توقع بالایی داشته باشند و آمادگی رفتارهای منفی میزبانان را داشته باشند. همچنین باید سعی کنند کم کم در محیط خانواده کوکان خود را تا حدودی با رسوم افغانستان آشنا کنند برای مثال پدر خانواده می تواند در محیط خانه از لباس محلی استفاده کند تا فرزندان با نوع پوشش آشنا شوند همچنین برخی مسایل دیگر را رعایت کنند و این احتمال را در نظر بگیرند که روزی فرزندشان به افغانستان خواهد رفت، پس باید طوری وی را تربیت کند که در آینده در کشور خود با طعنه و کنایه افراد نا آگاه مواجه نشود. همچنین خود این نوجوانان و جوانان نیز باید تلاش کنند تا از این مشکلات روانی دامنه دار دوری کنند و به خودباوری برسند. بهتر است سعی کنند با مطالعه درمورد تاریخ و فرهنگ افغانستان اطلاعات بیشتری کسب کنند.
باید بدانند که افغانستان تاریخ غنی ای داشته و مشاهیر بزرگی، زادگاهشان افغانستان بوده است. بزرگان ادبیات فارسی چون مولوی ، خواجه عبدالله انصاری، فارابی و ... همچنین بزرگانی چون ابن سینا همه از افغانستان برخواستند و افتخارات زیادی کسب نمودند آن ها فرزندان افغانستان بودند پس نسل نو افغان ها نیز می توانند با الگو گرفتن از بزرگان و نام آوران تاریخ کشورمان به موفقیت های زیادی برسند.
خبرگزاری صدای افغان

۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

عاشقانه کنارت هستم

تنها بازمانده یك كشتی شكسته توسط جریان آب به یك جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌كرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از كمك بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد.
سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت كه كلبه ای كوچك خارج از كلك بسازد تا از خود و وسایل اندكش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت، خانه كوچكش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود، بدترین چیز ممكن رخ داده بود، او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین كنی؟»

صبح روز بعد او با صدای یك كشتی كه به جزیره نزدیك می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد.
مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید كه من اینجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را كه فرستادی، دیدیم!»



آسان می‌توان دلسرد شد هنگامی كه بنظر می‌رسد كارها به خوبی پیش نمی‌روند، اما نباید امیدمان را از دست دهیم زیرا خدا در كار زندگی ماست، حتی در میان درد و رنج.
دفعه آینده كه كلبه شما در حال سوختن است به یاد آورید كه آن شاید علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند.
برای تمام چیزهای منفی كه ما بخود می‌گوییم، خداوند پاسخ مثبتی دارد،
تو گفتی «آن غیر ممكن است»، خداوند پاسخ داد «همه چیز ممكن است»،

تو گفتی «هیچ كس واقعاً مرا دوست ندارد»، خداوند پاسخ داد «من تو را دوست دارم»،
تو گفتی «من بسیار خسته هستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو آرامش خواهم داد»،
تو گفتی «من توان ادامه دادن ندارم»، خداوند پاسخ داد «رحمت من كافی است»،
تو گفتی «من نمی‌توان مشكلات را حل كنم»، خداوند پاسخ داد «من گامهای تو را هدایت خواهم كرد»،
تو گفتی «من نمی‌توانم آن را انجام دهم»، خداوند پاسخ داد «تو هر كاری را با من می‌توانی به انجام برسانی»،
تو گفتی «آن ارزشش را ندارد»، خداوند پاسخ داد «آن ارزش پیدا خواهد كرد»،

تو گفتی «من نمی‌توانم خود را ببخشم»، خداوند پاسخ داد «من تو را ‌بخشیده ام»،
تو گفتی «من می‌ترسم»، خداوند پاسخ داد «من کنارت هستم»،
تو گفتی «من همیشه نگران و ناامیدم»، خداوند پاسخ داد «به من تکیه کن»،
تو گفتی «من به اندازه كافی باهوش نیستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو عقل داده ام»،
تو گفتی «من احساس تنهایی می‌كنم»، خداوند پاسخ داد «من هرگز تو را ترك نخواهم كرد»،
این متن را به دیگران نیز بگویید، شاید یكی از دوستان شما هم اكنون احساس می‌كند كه كلبه اش در حال سوختن است.

منبع : موفقیت

۱۳۸۸ شهریور ۲۶, پنجشنبه

نامه يك روانشناس به دخترش

سحر نام تمام دختران دنياست
سحر جان نكاتي هست كه بايد بداني ، هرچند كه مي دانم مي داني پس هدف از اين نوشته فقط يادآوري دانسته هاي توست.تمامي انسانها در طول كار و زندگي خود انتظاراتي دارند كه برآورده نشده است كه اغلب زمينه ساز ناخشنودي هاي آنان بوده است لذا درصدد برآمدم تا راهي را براي ارتباط بهتر با تو پيدا كنم پس تصميم گرفتم برايت نامه اي بنويسم .تا آنجا كه مي دانم واقعيت مانند هوا مي ماند آن را نمي توان تغيير داد و بجاي صرف انرژي جهت مبارزه با واقعيتها بايد آن را بپذيري و به زندگي ات ادامه بدهي لذا براي اين كه موضوع را بيشتر برايت روشن كنم از مديريت فردي شروع مي كنم.

مديريت فردي :همه ما براي زندگي خود برنامه منظمي داريم و اهدافي كه درذهن مي پرورانيم و تلاش مي كنيم كه به آنها دست پيدا كنيم لذا دقت كن كه نكات ذيل را به خاطر بسپاري1- هدف خود را تعريف كن2- هدفت را مجهول و مبهم نگذار و به روشن ترين شكل ممكن آن را براي آينده تعريف كن3- اقدامات خود را در جهتي قرار بده كه به آن هدف برسي4- كارهايي را كه براي رسيدن به اهدافت بايد انجام دهي ، مشخص كنمي داني دخترم زماني كه مشكلات بروز مي كنند، اتفاقات غير منتظره رخ مي دهند ، وقتي در جاده اي هستي كه همه چيز سربالايي به نظر مي رسد ، وقتي پولت كم و بدهي هايت زياد است ، وقتي مي خواهي بخندي و آه مي كشي ، وقتي غم و عصه هايت زياد است و مي خواهد تو را به زير بكشد چه مي كني؟ آيا فرياد مي زني، آيا رها مي كني و مي روي در پي سرنوشت ، واقعا چكار مي كني؟

اگر لازم است كمي بياساي ولي تسليم نشو زيرا زندگي پر از فراز و نشيب هاي فراوان است و اين موضوعي است كه گهگاهي اتفاق مي افتد و چه بسيار كساني كه شكست خوردند در حالي كه با كمي مداومت مي توانستند پيروز شوند . تنها كساني موفقيت را درك كردند كه تسليم نشدند هرچند سرعتشان كم بود هرچند گامهاي ايشان كند بود زيرا آنان فقط به رسيدن فكر مي كردند رسيدن به آنجايي كه بايد مي رسيدند .

دخترم بايد بداني كه زندگي يك سفر است و هر بخش از آن يك سفر كوتاه اما در نوع خود كامل . از يك نويسنده ناشناس مي خواندم كه زندگي را اين گونه تفسير كرده بود كه چه سخت است رفتن و چه سخت تر از آن است كه پاهايت زخمي و كوله ات پر از مشكلات باشد ولي سخت تر از آن اين است كه نداني به كجا مي روي .
حتما ً سؤال خواهي كرد از كجا بدانم بايد كجا بروم. نمي دانم آيا كتاب آليس در سرزمين عجايب را خوانده اي يا خير ؟
آليس وقتي در سرزمين عجايب گم شد تقاضاي كمك كرد و گربه به او گفت به كجا مي خواهي بروي ، آليس گفت نمي دانم ، گربه گفت پس فرقي نمي كند به كجا بروي . پس دقت كن به كجا مي روي ، با كدامين پا مي روي و به كدام سو مي روي زيرا مسافري در شهري غريب بدون داشتن نقشه گم مي شود.
پس بايد مسير زندگي ات را مشخص كني ، هدفت از طي اين مسير زندگي چيست و اين را بدان كه هيچ ثروتي در تپه هاي قديمي يافت نمي شود ثروت در يك قدمي ماست خوشبختي در نزديكي ماست ، فقط بايد چشم باز كني و ببيني .
دقت كن چه عينكي از پيش داوري ها بر روي صورت تو قرار گرفته است ، اسير كدام رنگي و چه رنگي را براي ادامه مسير انتخاب كرده اي ، خشم ، نفرت ، جنگ ، صلح ، دوستي و يا آشتي ؟ آيا هيچ انديشيده اي كه كدام را انتخاب كرده اي و يا از كدام يك از آنها در حال استفاده هستي؟ قبل از هرچيز و هر انتخاب كمي استراحت كن تا بتواني در حين عبور از صخره هاي زندگي با فكر عمل كني تا به واهه هاي پر از آب و خوشبختي برسي . پس عجله نكن كمي بياساي و انديشه كن.
حميد اسكويي

۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه

چرا زنان خشونت را تحمل ميكنند؟

طبق اصول حقوقي سازمان ملل متحد خشونت عليه زن اينگونه تعريف شده است: ”اعمال هر گونه خشونت كه نتيجه آن آسيب جنسي و رواني كه تؤام با درد و رنج باشد؛ اعمّ از تهديد يا ارتكاب عمل ــ از ***** جنسي گرفته تا سلب آزادي ــ صرفنظر از آنكه در مَلاءِ عام بوده باشد و يا در محيط خانه.“ طبق آمار جرائم در سوئد هر ده روز يكبار، يك زن سوئدي توسط مردي كه او را ميشناسد به قتل ميرسد!
و تازه اين صرفاً 60% از كلِّ قتلهاي زنان در سوئد را در بر ميگيرد!
و 29% از زنهائي كه در بخشهاي جرّاحي در بيمارستانهاي سوئد مورد مداوا قرار ميگيرند، قربانيان خشونتهاي مردان ميباشند!
( ارقام تكان دهنده ايست؛ مگه نه؟)!
پس از سالها كه از زندگيم در اين كشور ميگذرد از خواندن اين آمار و ارقام سخت شگفت زده شدم!
هرگز سوئد را چنين كشوري نميپنداشتم. . . !
مرد/پدر سالاري، زن آزاري، سركوب احساسات زنان، سلب آزادي بيان از آنها، تبعيضهاي رايج حقوقي بين زن و مرد، عدم مشاركت در امر تصميم گيريهاي خرد و كلان، حجاب اجباري، تحميل حُجبُ و عفّتِ افراطي، اينها همه اموريست كه من به عنوان يك زن ايراني سالهاست كه طعم تلخ معنا و تبعات آنها را در سطح و عمق اندامم در يافته و سنگيني تحمّلشان را بر شانه هايم هنوز حس ميكنم. ولي جالب اينجاست كه هيچوقت يك زن اروپائي را به چشم يك قرباني مرد/پدر سالاري تصوّر نميتوانستم بكنم. و در عين حال اين براي اوّلين بار هم هست كه بواسطه يك سؤال بجايِ «سعيد» قادرم تا براي قرباني و مچاله شدن جنس زن مستقلّ از تعلّقاتِ عَرَضيِ(ثانوي) او، از فرهنگش گرفته تا نژادش، يك توضيح علمي نيز در نزد خود بيابم. يعني، اهميّت مطالعه نوع انسان بطور عام و جنس زن بنحو خاصّ براي دستيابي به يك نظريّه جامع، توانا و رهگشا در مورد «فمنيزم». زن در رقابتش با مرد آنهم تحت عوامل ژنتيكي، ممتيكي و محيطي به اينجا رسيده است كه شاهديم و پيگيري اين تراژدي بقول سعيد با روش «مهندسي چپّه يا وارونه» برايم سخت جالب شده است. بدين ترتيب، پرسش بنيادين و تكان دهنده امّا مناسب اين ميشود كه: ”ما در كدامين جهان زندگي ميكنيم؟!“
و پاسخش فعلاً به اين است: ”جهاني كه ساختارش بر طبق كاركرد مغز مردان؛ يعني بينش، منطق، برداشت، روششناسي، شناختشناسي، سليقه و خواست آنها معني، تفسير، تعبير، تبيين، برنامه ريزي، تمشيت و طرّاحي گشته است.“ اسطوره ها، فلسفه هاي عملي و نظري, اديان, هنر ها، علوم، قوانين و شالوده نهادها، حتي ايده ئولوژيهاي مُدرن و پُست ـ مدرن امروزي؛ (منظورم، جنگل يا اكولوژي «ممتيكئي» كه در آن فعلاً فانكشن كرده و زندگي ميكنيم) همه و همه ساخته مغز فعّال و مايشاءِ مردانست آنهم با هزينه اي بس گران نه تنها براي زنان بلكه نوع بشر كه همانا، باز بقول «سعيد»، عبارت باشد از: ”عاطل و باطل شدن مغز و حضور مؤثّر ما زنان در صحنه هاي فكر، تصميم و عمل ؟!“

ما به زنها به انسانهائي بدل شده ايم كه هنر و ارزش انديشيدن مولّد را قرنهاست از ياد برده ايم و حتي قادر به بيان خويشتن خود نيز نيستيم و همچنان بر سر خوان مغز و بازوي مردان به ريزه خواري مشغوليم!
ديگر به يادمان نمي آيد كه زندگي هم ارزي كردن دوشادوش مردها همچون مادران كهنمان در عصر «شكار و گردآوري» چگونه بوده است؟
تعاطي با مردان آنهم به عنوان «جنس دوم» و با اهميّت ثانوي در همه عرصه هاي زندگي چيزيست كه غافلانه، اگر چه نه عامدانه، به آن قناعت نموده و متاسفّانه خو گرفته ايم. ترك عادت هم كه از قديم و نديم گفتن: موجب مرض است! ايستادن بروي كوتاهترين پله ها و سربرافراشتن و نظاره كردن و صرفاً تحسين مردها بر پلّه هاي ترقّي و اجراي بي چون و چراي اوامرشان آنقدر برايمان طبيعي و بديهي بنظر ميرسد كه خود نيز به ناتواني جنسمان ايمان آورده ايم. براستي چرا و چه شد كه نقش مساوق و مستقلّ زن در دوران ماقبل جامعه به اصطلاح متمدّن آنهم با آغاز عصر كشاورزي بر ضدّ منافع و رشد او تا بدين حد تغيير يافت؟ آيا اين تحوّل ارتجاعي ارزش و شأن و مقام او، يعني انساني همطراز با مردان, حاصل هر چه فرهنگيتر شدن نوع بشر نيست؟!
چرا ما زنها خودمان را در مولّدات فرهنگي بشر و تثبيت اثرات مغز خود در ميمهاي آن، همچون مردها، دخالت فعّال نكرديم؟!
آيا فرهنگ برايمان به يك امر لوكس و زائد و مردانه بدل شد؟!
چه شد؟!
ما چرا دست از انديشيدن برداشتيم؟!
از كي زندگي كردن را بخاطر مردها و منافعشان آغاز كرديم؟
چرا زيستن براي خوشحالي و رضايت مرد را بر خلاف منافع خودمان برگزيديم؟!
پس خودمان چه ميشويم؟!
كي زمان رندگي كردن براي خودمان شروع ميشود؟!
لابد آخرتي كه در بهشت آن نيز جائي برايمان تعبيه نشده است تا مثلاً از مردان خوش تيپ و خوش هيكل و مهربان و با معرفت نشاني يافته تا حدّاقل با آنها حال كنيم؟! حتي خدا هم مَرد پسند است و بهشتش را صرفاً مهيّاي لذّت مردان كرده تا هم با حوريان جوان و سياه چشم و اَنار پستان آميزش كنند و هم با مليجكان آنچناني! پس ما به چه ملجاء و كانوني پناه ببريم؟!
نكند ما زنان مصداق آن آيه هستيم كه گفت: ”خسر الّدنيا و الاخره“!
شايد دلتان خوش است به ترحّم مردان نسبت به آنچه از مظالم كه در حقّمان ميرود؟!
چرا زن ناخودآگاه افسار زندگيش را به دست مرد سپرد تا خود همچون استري رام و كور به دنبالش راه بيفتد و بهر سو كه مهترش اشاره كرد، سر كج كند؟!
آيا ميان «انفعال» ما از يكطرف و «خشونتي» كه دائماً با آن مواجهيم ارتباطي نبايد جست؟!
هيچ در جائي خوانده يا ديده ايد كه «بونوبو»هاي ماده؛ يعني اين دختر عموهاي ژنتيكي ما(كه واقعاً زن و كلاً بشر بايد درسها از نحوه زندگي آنها بياموزد) ابداً احتياج و وابستگي ما زنان را نسبت به نرهاي خود ندارند؛ نه در مقام ابتياع غذا و صيد، نه در مورد حراست و امنيّت و نه حتي آميزش و دوستي. اگر شجاعت را بايد از شير آموخت و دغلي را از روباه آنگاه «فمنيزم» را در عمل و براستي بايد، آنهم با مشاهده دقيق رفتار اين حيوان بس لذّت طلب و صلح دوست نسبت به ما و شيمپانزه ها، از آنها بياموزي
م.
باري، زناني كه تن به خشونت مردان ميدهند كم نيستند. جالب است بدانيد كه اين زنان ميتوانند به هر طبقه اجتماعي متعلّق باشند. تا چند وقت پيش باور جمعي بر آن بود كه بيشتر اين زنان فاقد تحصيالات عاليه و يا از طبقه پائين جامعه هستند كه مورد اذيّت و آزار مردانشان قرار ميگيرند.
امّا اين اسطوره اي بيش نيست كما اينكه امروزه ميتوانيم با مراجعه به آمار مربوطه پديده شوم «زن آزاري» را در همه طيفها و رده هاي اجتماعي، خانوادگي، اقتصادي، فرهنگي، ديني و قومي شاهد باشيم. خشونت به صُور مختلف به زنان هر روزه اعمال ميشود: حجاب، محروميّت هاي جنسي، عدم آزادي در خانه پدري، نداشتن حق انتخاب در حين ازدواج، نداشتن حق رأي، ***** جنسي در روابط زناشوئي، نداشتن حقّي براي طلاق، نداشتن حقّي براي سرپرستي بچه، سركوب نمودن كنجكاويهاي جنسي زن، به فراموشي سپردن نيازهاي طبيعيش، نبودن گوشهائي براي شنفتن حرفهايمان و نبود احساس و نگرفتن فيدبك مناسب از جانب مردان در توجّه و ادراك به عواطف و عشق ما زنان نسبت به آنها و زندگي مشتركمان و اولادمان. و بالاخره اعمال تبعيض و خوار و ثانوي شمردن روزمرة زنان چه از سوي خانواده(بله گاه حتي از سوي مادران دلبندمان) و چه از سوي جامعه همه؛ نمونه هائي از ظهورات خشونت عليه زنان ميباشد.

زني كه مورد ظلم قرار ميگيرد ميتواند از نظر اجتماعي - سياسي داراي مقامات بالائي هم باشد، ولي وجه تشابه همه اين زنها يكيست؛ خيلي زود ياد مي گيرند كه با خشونت كنار بيايند و خم هم به ابرو نياورند. بيشتر اين زنان ميتوانند در عرصه هاي ديگر زندگي حتي زنان موفّقي نيز باشند. حالا بدبختي را ببين كه گاهي اوقات اين زنان براي رهائي از پرسشهاي جانسوز مغز و وجدان خويش و ديگران ماسك زشت و تكراري بي تفاوتي و الكي خوش بودن را بر چهره دارند.دليل اين كار نيز واضح است؛ چون زني كه در يك رابطه خشن باقي ميماند از سوي ديگر زنان احمق، ناتوان و ضعيف تلقّي ميشود. و لذا داشتن ماسكي روي صورت و كتمان هر گونه خشونت ميتواند از قضاوتها و پيشداوريهاي ديگران بكاهد!داستان حسرت آور و غم انگيزيست داستان ما زنان! اينكه چگونه دردي مشترك را اينچنين با خاموشي گزيدن پاسخ گفته ايم! خاموشي توافقي بين زنان به نفع دنيائي مردانه! چرا خشونت را تحمّل ميكنيم؟! اين سؤاليست كه اغلب از زنان در تحت روابط زور و سلطه پرسيده ميشود:طبق نظر سنجي كه سازمان حمايت از زنان ملل متّحد در اين مورد انجام داده است، بنظر ميرسد كه زنان از كشورهاي مختلف پاسخهاي نسبتاً مشابهي به اين پرسش ميدهند كه در زير به مهمترينشان اشاره ميكنم؛

● احساس ضعف كامل در برابر وضعيّت موجود،● تهديد به مرگ،● نداشتن اميدي به بهبود اوضاع،● مورد قبول واقع نشدن از سوي جامعه،● نا اميدي از قانون و آئينهاي دادرسي و كيفري و بطور كلي سيستم قضائي مردانه،● از دست دادن كنترل اوضاع،● غم از دست دادن و پشت سر گذاشتن تعلّقات خاطر گذشته و اطفالشان،● گروكشي و انتقام،● عدم توان روحي و جسمي و نا اميدي از يافتن دوست و همسري مناسب،● احساس مسئوليّت تؤام با شرم و گناه،● وابستگيهاي اقتصادي و نيازهاي معيشتي،● خود را متهم و مقصّر دانستن،● ويژگي هاي طبيعي و عاطفي و سرشت تكاملي ما زنان،● عدم احساس اعتماد بنفس،● توقعّات و پايبنديهاي تسلّمي و عرفي،● ايمان كوركورانه به باورها و عقل جمعي مردان.

با تمام اين اوصاف، ظلم به زنان همچنان ادامه دارد! زنان در گوشه و كنار جهان مورد اذيّت و آزار قرار ميگيرند. زنان هنوز در زندان طلائي خانواده بسر ميبرند، بدون اينكه خود پي به اسرار آن ميله هاي نامرئي پي برده باشند. دختران در خانه پدر براي بازتاباندن عقايد او زندگي ميكنند، پس از پدر و برادر/ان نوبت به خوشايند نمودن خويش نزد باصطلاح همسرشان ميرسد. و زماني كه زني صدايش بلندتر از حد مجاز شد، با توسل به شرع و عرف و قانون و زور صدايش را در گلويش خفه ميكنند. روزي نيست كه خبري از كشته شدن و يا جراحت زني توسط مردان در مطبوعات ايراني و اَنيراني نبينيم، يك چرخه نفرت آور تكراري از بازتوليد خشونت و اصلاً مهم نيست كه تا چه حد خود را يك حيوان باصطلاح متمدّن و مفرهنگ آنهم در ابتداي قرن بيست و يكم فرض كنيم.
( باباجان، صد رحمت به حيوانات جنگل و باز درود بسيار به اين بونوبوها؛ جدّاً به شما خواهرانم توصيه ميكنم كه برويد و زندگي اين دختر عموهايمان كه به لحاظ تكاملي در حدود هفت ميليون سال پيش از ما جدا شده اند را مطالعه كنيد ــ تا بلكه از باب ”فعتبروا يا اولي الابصار“ كمي از برجِ عاجِ اين غرور احمقانه كه گوئي باشعورترين و متمدّنترين و خوشبخت ترين موجود عالم هستيم پائين بيائيم…!
ژان ژاك روسو به فطانت تمام به ما هشدار داد تا غرّه «فرهنگ» خود نشويم و آنچنان خود را نسبت به طبيعت دست بالاتر نبينيم تا مثلاً بفول سعيد دلمان را خوش كنيم به يك انقلاب اسلامي، يك امر فرهنگي، و براي صدها سال آتي منتظر خساراتش باشيم.)
شايد اين تكرار مكررات وجدانمان را نسبت به اين اخبار ناگوار و تلخ بي تفاوت كرده است. و بسادگي از كنار اين نابرابريها، خشونتها، عدم شناخت زنان از خود و جهان پيرامونشان و در نتيجه دادن اختيار تام به مردان، در همه امور حتي امور مربوط به خود زنان، ميگذريم و رد ميشويم. شايد به خود ميگوئيم: اين من نيستم كه نياز به كمك دارم؟ سرنوشت ديگران بمن ربطي ندارد!
بيائيد با خودمان صادق باشيم ما كه از آينده خود خبر نداريم ولي آيا دوست داشتيم كه جاي آن دختري باشيم كه با ضربات پدرش بر سرش جان شيرينش را باخت؟!
آيا فكر ميكنيد كه شرائط ديگر زنان بهتر از آن دختر است؟!
چون صرفاً نفس ميكشند و هنوز زنده اند؟! آيا زنان فقط براي اين به دنيا آمده اند كه نفس بكشند؟!
آيا زنان براي آنند كه مردان به تكامل برسند؟!
پيشنهاد ميكنم كه كمي با خود بينديشيم! به زماني كه دست از انديشيدن كشيديم و همچون تماشاچي در كنار زمين به مشاهده سناريوي زندگي خود به كارگرداني ديگران بسنده نموديم! ولي تا كي بايد ادامه داد؟
كي زمان آن ميرسد كه خود نيز به زمين بازي برگرديم و ايفاي نقش در خور خويش را خود به عهده گيريم. سعيد به من پيشنهاد كرده بود كه درباره زنان فيلسوف دنيا اطلاعاتي كسب و جمع آوري كنم. من نيز چنين كردم. نتيجه اش امّا حسِّ تلخ و ناخوشايندي بود كه معمولاً انسان باخوردن سيلي حقيقت به صورتش احساس ميكند. ببينيد، اگر همه نوشته هاي زنان فيلسوف دنيا را در طول تاريخ تمدّن بشري بخواهيم بصورت يك نوشته واحد در آوريم؛ آنگاه نوشته مزبور از ليست اسامي مردان فيلسوف دنيا كوتاهتر خواهد شد!
هنوز از وضعيّت فاجعه آميز كنوني زنان در دنيا متعجّبيد؟!؟!
آخر چطور ميشود انتظار جهاني عادلانه را داشت؟!
با گدائي يا انتظار ترحّم يا دلخوش بودن به ظهور امام زمان(كه تازه اينم يك مرد است)؟!
در زماني كه پايه ها و بنياد هاي همين جهان ناعادلانه ساخته و پي ريخته ميشد ما در كجاها كه محبوس و منفعل و در چه بازارهائي كه همچون كالا در حال خريد و فروش شدن نبوديم!؟!
تا زماني كه زنان از خود و جهان پيرامون خويش غافلند و چون مورچگان جهانشان را به وسعت تلّي از خاك ميپندارند، تغييري در اين وضعيت به وجود نخواهد آمد. اوّلين قدم براي ايجاد يك تحوّل، تأمّل و انديشيدن در مورد خود و جهان پيرامونمان است. اگر زنان در انجام اين مهم موفق شوند؛ آنگاه جرقّه اي كه در مغزشان روشن ميشود، ميتواند همچون مشعلي پرنور تمام روزنه هاي كور زندگي بشري را روشن كند. اگر آنروز در رسد؛ ديگر خشونت مردانه، جنگ، خونريزي و بي عدالتيها جاي خود را به اموري ديگر چون صلح، عاطفه، لذّت، آميزش، برابري و مودّت خواهد داد. آن روزيست كه زنان مغزهاي خُرد و خمير و كارپذير تحميلي را به كناري انداخته و با تماميّت واقعي آن، كه در ضمن فرقي با بزرگي مغزي مردان ندارد، موّلدانه بينديشند. آنروز است كه زن ميتواند با پروازي بلند همچون پرنده اي رها و سبكبار در جهان دستساخت خويش سير كند و بدان بناي زندگي جديد و شرافتمندانه اش را با سر پنجه انديشه ها و آموزه هايش؛ اين خود باشد كه تدبير نمايد! بيائيد از مغز خود نير رَحِمِ ديگري ساز كنيم و در جان اين جهان پُر آشوب و ظلم طرحي دگر اندازيم!
http://forum.patoghu.com
گردآوری : پایگاه اینترنتی پرشین وی

۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه

تفاوت بین عشق و شهوت

عشق و شهوت به عنوان دو مقوله نسبتاً مشابه به شمار می روند. شهوت صرفاً یک امر طبیعی و ذاتی به شمار می رود که برای جذب جنس مخالف به یکدیگر در وجود انسان ها قرار داده شده است. می توان گفت که بدون وجود شهوت انتظار نمی رود که هیچ گونه عشق و یا محبتی میان زن و مرد شکوفا گردد.
شکی نیست که این حس در تمام افراد وجود دارد و تنها راهی است که می تواند به جدایی میان جنس مونث و مذکر پل بزند.
از سوی دیگر یکی از فاکتورهایی که وجود آدمی را شریف و اصیل می سازد، عشق است. عشق یکی از عالی ترین صفات انسانی است که به واسطه آن افراد سعی می کنند "بهتر" باشند. انسان ها شاید تنها به دلیل شهوترانی و زیاده خواهی با یکدیگر درگیری ایجاد می کنند؛ اما برای تشکیل خانواده و زندگی مشترک تنها یک دلیل وجود دارد و آن هم چیزی نیست جز عشق.

عاشق شهوترانی بودن
برای مردان، شهوت یک تجربه کاملاً ذهنی است. سیلی از تستسترون در رگ های آنها جاری می شود و دیگر چیزی را نمی بینند. همانند عشق، شهوت نیز آنها را کور می کند. به همین دلیل است که معمولاً در روابط - به ویژه اگر در ابتدای راه قرار گرفته باشید - گفتن این مطلب که طرف عاشق شماست و یا اینکه احساساتش تنها از روی شهوت هستند، اندکی دشوار می نماید. آقایون خیلی سخت می توانند تشخیص دهند که آیا واقعاً عاشق طرف مقابل هستند و یا او را صرفاً به مانند خیال آتشینی می بینند که هر موقع از جلوی آنها رد می شود، جوشش کوره درونشان شدید تر میشود.
دلیل امر فوق الذکر این است که آقایون این توانایی را دارند که خیلی پیش از اینکه با یک خانم ارتباط عاطفی برقرار کنند، به سادگی می توانند با او وارد رابطه جنسی شوند. هورمون هایی که در بدن آنها ترشح می شود باعث می شود که تصور کنند عاشق شده اند.
به هر حال مشکل اساسی اینجاست که هم عشق و هم شهوت هر دو می توانند آقایون را خلع سلاح کرده و آنها را به شدت آسیب پذیر نمایند. بدین ترتیب آنها به راحتی اراده و قدرت خود را از دست می دهند و تنها برای تجربه سکس، خود را مسخ جنس مخالف می کنند.
همچنین باید اضافه کرد که شهوت سبب می شود تا آقایون تنها از روی احساساتی که در آلت تناسلی آنها ایجاد می شود، تصمیم گیری نمایند و عقل و منطق را به دست باد بسپارند. زمانیکه حس شهوت بر یک مرد غلبه کند، اصلاً اهمیت نمی دهد که آیا او و شریکش مشترکاتی دارند یا خیر؛ او اهمیتی نمی دهد که طرف مقابل اهل کجاست و به کجا می رود؛ تمام حواسش را بر روی پیدا کردن راهی برای رسیدن به دست نیافته های خانم متمرکز می کند. اگر شریک او نیز تنها از روی شهوت با او ارتباط برقرار کرده باشد، این فرصت را از دست نخواهد داد. اما اگر هر دوی آنها عاشق یکدیگر باشند، این رابطه جنسی می تواند منجر به محکم تر شدن رابطه آنها شود.

آیا شهوت است یا چیز دیگری است؟
چگونه می توانید تفاوت میان عشق و شهوت را تشخیص دهید؟ در این قسمت نکاتی را برایتان ذکر کرده ایم که به واسطه آن بتوانید میان این دو مقوله تمیز قائل شوید.
شهوت است اگر:
فقط به ظاهر و اندام او توجه داشته باشید .
حتی قبل از اینکه اسم او را پرسیده باشید، در حال خیال بافی هستید که او بدون لباس چگونه است. یااینکه اگر با او رابطه جنسی برقرار کنید چه احساسی به شما دست خواهد داد.

اهمیت نمی دهید که او چه می گوید
همیشه در حال بهانه آوردن هستید تا به نحوی قرارهای ملاقات خود را با کنسل کنید، مگر اینکه این قرار منجر به قراری رابطه جنسی شود. اگر از شما بخواهد تا کاری برایش انجام دهید، بهانه می آورید و می گویید بیش از اندازه سرتان شلوغ است. اما اگر در کنار شما باشد و با او سکس نداشته باشید این امر ناراحتتان می کند و در ذهن خود، خودتان را در حال برقراری رابطه جنسی با خانم های دیگری تجسم می کنید.
فقط می خواهید برای سکس او را ببینید .
برایتان اهمیتی ندارد که به هیچ وجه با او تماس تلفنی نداشته باشید. از این گذشته اصلاً برایتان مهم نیست که جواب زنگ تلفن او را فوراً بدهید و حتی اگر برای چندین روز هم با او صحبت نکنید، مشکلی نخواهید داشت و ترجیح می دهید هر موقع که دو مرتبه از نظر جنسی تحریک شدید او را ملاقات کنید.
برای شهوترانی با او تماس می گیرید .
پس از اینکه همراه دوستانتان تعطیلات خوبی را پشت سر گذاشتید، یکمرتبه یاد او می کنید و با او تماس می گیرید تا در کنار هم نوشیدنی میل کنید.
بعد از سکس او را ترک می کنید .
پس از این اینکه کارتان تمام شد، به دنبال ساده ترین راهی می گردید که بتوانید محل را تر ک کنید. هیچ نوازشی وجود ندارد، صبح زود برایش صبحانه تهیه نمی کنید، فقط خیلی راحت می گویید: "من باید بروم" .
عشق است اگر :
کششی بین شما وجود داشته باشد .
برای مدتهای طولانی با هم صحبت می کنید و هر ساعت مانند یک دقیقه برایتان میگذرد. گاهی اوقات آنقدر غرق در حرف زدن می شوید که متوجه گذشت زمان نمیشوید.
احساس می کنید او زیباست .
حتی اگر او را بدون هیچ گونه آرایش، در حالیکه موهایش را پشت سرش بسته و مشغول تمیز کردن دست شویی است، ببینید باز هم تصور می کنید که در نظرتان زیباست.
دوست دارید وقت بیشتری را با او صرف کنید .
تنها چیزی که می خواهید این است که با او باشید، چه سکس داشته باشید چه نداشته باشید. حتی اگر به شما بگوید که برای برقراری رابطه جنسی نیاز به سپری شدن مدت زمان بیشتری است، باز هم اهمیتی نمی دهید و قبول می کنید .
آینده خود را با او تجسم می کنید .
حس غریبی در شما ایجاد می شود و فکر می کنید که بدون وجود او قادر به ادامه زندگی نخواهید بود. به خانواده و دوستان خود اطلاع می دهید که قصد ازدواج با او را دارید و خودتان نیز به تشکیل خانواده با او فکر می کنید .
او را به خانواده خود معرفی می کنید .
این موضوع که خانواده تان او رابپذیرد، برایتان اهمیت پیدا می کند و ترجیح می دهید که با تمام اطرافیانتان ارتباط مناسبی برقرار کند.
او را در تمام برنامه های خود شریک می دانید .
چه با دوستان مذکر خود بیرون بروید و چه حیوان خانگی خود را برای قدم زدن به پارک ببرید، در همه حال دوست دارید که او در کنارتان باشد. حتی اگر او آنجا هم نباشد، باز یادش از ذهنتان بیرون نمی رود و به دنبال فرصتی می گردید تا یک تلفن کوتاه به او بزنید و بگویید: "دلم برایت تنگ شده". البته حتماً لازم نیست که دوستانتان متوجه شوند شما یک چنین کاری انجام داده اید .
رمانتیک تر می شوید .
یک مرتبه می بینید که به گوش دادن به موسیقی های عاشقانه و آرام تمایل بیشتری پیدا کرده اید. برای او گل و یادداشت های عاشقانه می فرستید و ترتیب صرف غذاهای رمانتیک در نور شمع را می دهید .
همیشه طرف او را می گیرید .
هر زمان که کسی در مورد او انتقاد می کند، شما سریعاً اقدام به دفاع از او می کنید. در مجامع عمومی همیشه خود را موافق با نظریات او نشان می دهید، حتی اگر در پشت درهای بسته با او مخالف باشید .
او باعث می شود انسان بهتری باشید
.
او شما را به چالش وا میدارد و تشویقتان می کند. با دیدن او شاد می شوید و حاضرید برای خوشحال کردنش هر کاری که از دستتان بر می آید را انجام دهید .
دوست داشتن شهوت
شهوت برای مدت کوتاهی شما را سرگرم می کند. اما عشق مربوط به مدت زمان بسیار طولانی می شود. هر چند گاهی امکان دارد که این دو مقوله در جای یکدیگر قرار بگیرند، اما باید با توجه کامل، تفاوت میان آنها را تشخیص دهید. باید ببینید که خودتان از زندگی چه می خواهید، همه چیز به شما بستگی دارد .
منبع: mardoman.net
گردآوری :پرشین وی

۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه

روزه ؛ضیافت عشق

رمضان المبارك؛ ماه نزول قرآن عظيم الشأن، ماه قدر و قيام، ماه روزه و رياضت روح در مهماني معنوي پروردگار است. خداي حكيم خالق هستي و آفرينندهء موجودات است و خير و شر و نيك و بد و مصلحت و منفعت خلق خويش را بهتر و برتر از همه مي داند و با در نظرداشت آن، قوانيني در قالب شرع توسط پيامبران و رسولانش براي نظم زندگي وضع كرده، دين نام نهاده و بشر را به رعايت آن فرا خوانده است.

هيچيك از احكام و فرائض دين و نيز سنت هايي كه پيامبران مخصوصاً رسول مبارك اسلام حضرت محمد مصطفي(ص)، آورده و جاري گذاشته است؛ جدا از جنبهء خير و مصلحت خلق نبوده و در هر امري و نهيي و حلالي و حرامي، حتماً فلسفهء مهمي از حيات و حركت سالم و صحي و صلح آميز برزمين در نظر بوده و خير و سعادت دين و دنياي آدمها در آن مضمر بوده است.خداي بزرگ در قرآن حكيم، در واكنش انسانها به مشقت و كراهت بعضي از احكام و سهولت و رغبت بعضي ديگر، از جمله جهاد و جانبازي در راه خدا كه منجر به قتل نفس ميشود و به شدت ناخوشايند است،
با بيان روشن "عَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ "، به حكمت هاي نهاني نهفته در احكام و فرائض، اشاره كرده و عجز بشر از ادراك ماوراي اوامر و نواهي شرع را گوشزد نموده و فرموده است: "شايد از چيزي كراهت و نفرت داشته باشيد، حال آنكه ممكن است به خير شما باشد و شايد به چيزي رغبت و محبت داشته باشيد، درحاليكه ممكن است برضرر شما باشد؛ خدا مي داند و شما نمي دانيد." (1)

روزهء ماه مبارك رمضان نيز يكي از احكامي است كه فوق العاده مشقت و زحمت دارد و چه بسا كه مرز ميان دين و بيديني را مشخص مي كند. ايمان بسيار متين و مبين مي خواهد كه از سپيدي صبح تا سياهي شام، كف نفس نشان داده گرسنه و تشنه از تمامي لذات و مشتهيات چشم بپوشد. امت هاي گذشته، اكثراً در آزمون روزه ناكام شده و نتوانسته اند مثل مسلمانان اين امر الهي را، جمعي و همگاني انجام دهند و جلو خواهشهاي نفساني خويش را بگيرند؛ لذا از دينداري بيزاري جسته كافر و منكر شده اند.
هرچند گفته ميشود كه عيسي پيامبر و موسي پيامبر؛ در شب معراج، محمد رسول الله(ص) را در بازگشت از قاب قوسين پروردگار، ملاقات كردند و از حكم روزه پرسيدند؛ و وقتي دانستند كه سه ماه تعيين شده است، حضرت محمد(ص) را وادار كردند كه برگرد و از خدا بخواه كم كند؛ زيرا امت هاي پيشين در اثر سنگيني حكم همين روزه گمراه شدند. پيامبر رفت و يكماه را كم كرد و برگشت. عيسي و موسي بار ديگر اصرار كردند كه برگرد و كم كن كه زياد است. حضرت محمد(ص) رفت و خداوند يكماه ديگر را هم كم كرد. بار سوم كه برگشت، هرچه ايشان اصرار كردند كه برگرد تا خداوند بازهم كم كند، حضرت محمد(ص) نرفت و گفت شرم است ديگر كه يكماه را هم روزه نگيريم! اما دقت در علم رجال و اقوال نشان مي دهد كه اولاً مصدر اين داستان و روايت، معتبر و موثق نيست و در صحت و سندش به شدت ترديد است. از سوي ديگر، فحواي آن به اسرائيليات پهلو مي زند و استنباط مي شود كه يهودي ها براي تاليف قلوب مسلمانان، اين امر را بافته و القا كرده اند تا باتوجه به سنگيني حكم روزه، از يكطرف به مسلمين روزه دار بگويند كه خانهء موسي وعيسي آباد؛ اگر ايشان نبودند معلوم نبود سه ماه روزه داري چه بلايي برسر مسلمين مي آورد! و از طرفي حضرت محمد(ص) را مقصر بكشند كه چرا بار سوم نرفت تا اين حكم از بيخ برداشته مي شد و اين تشنگي و گرسنگي يكماهه براي امت اسلام سوغات نمي ماند!گذشته از اين مجعولات، آنچه مشخص است اينكه روزه از منظر روانشناسي اجتماعي؛ بعنوان يك اصل در زندگي بشر، از ابتداي آفرينش در فطرت و طبيعت انسانها جاري بوده و به نحوي در عكس العمل خاصي از خشم و غضب يا شكرگزاري از نعمت، تجلي داشته است؛ مثلاً اعتصاب غذا به نشانهء اظهار ناراحتي از يك امر ناخوشايند علاوه بر كلانها حتي در كودك شيرخوار نيز تبارز داشته و انسانها از گذشته تا حال، چون راه ديگري براي مقابله با مظالم و جلب مراحم نمي يابند، از اولين و آسانترين راه يعني نخوردن و نگفتن استفاده مي كنند و دست به تحصن و اعتصاب مي زنند؛ گمان مي رود كه اين امر رفته رفته در رنگ و فرهنگ دين، متكامل شده و جنبهء يك سنت اجتماعي و واجب شرعي را به خود گرفته است.
بهرحال قدر مسلم اينكه نفس فرهنگ روزه داري درامت هاي پيشين، از آيهء "كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ"، استنباط مي شود كه مي گويد: "روزه برشما مقرر شد، همانگونه كه بر كساني "قبل از شما" مقرر شده بود؛ شايد پرهيزگار شويد."(2)؛

اما كيفيت و كميت آن مشخص نيست كه چطور بوده و شخص روزه دار، از چه چيزهايي پرهيز مي كرده و روزهاي آن، دلبخواهي بوده يا از سوي شارع حكيم، در متن دين مشخص بوده است.داستان "مريم مقدس" مادر عيسي مسيح در قرآن نيز به روشني اثبات مي كند كه فرهنگ روزه داري، در امت هاي پيشين بوده است.
مريم در وضع حمل وقتي دور از چشم كليسا، به درخت خرما پناه برد و گفت: "اى كاش پيش از اين مرده بودم و يكسر فراموش‏شده بودم."(3)

فرشتهء خداوند او را دلداري داد و گفت: "از ميوهء درخت و آب چشمه اي كه در كنارت است، بخور و بنوش و ديده روشن بدار! و اگر كسي از آدميان را ديدي بگو: "من براي خداي رحمان، "روزه" نذر كرده ام و امروز هرگز با انساني سخن نخواهم گفت" (4)

اين جريان نشاندهندهء آن است كه روزهء سكوت در آن دوره، رايج بوده است. امت هاي ديگري هم بوده اند كه فقط از بعضي خوراكيها روزه داشته اند و ظاهراً انتخاب روزه و روزهاي آن در سال و تعداد ايام آن، در اختيار خود شان بوده و هروقت ضرورت و مصلحت مهمي براي شان پيش مي آمده، مثل حضرت مريم، به نوعي خاص از روزه داري، برابر با شرايط و احوال و پيشامد شان، متوسل مي شده اند.
در هند هنوزهم اين نوع روزه داري رايج است و زن براي برآورده شدن حوايج خويش، به نوعي خاص روزه مي گيرد و به معبد مي رود و براي شوهرش دعا مي كند. بعضي فرقه ها هم فقط از غذاهاي خاصي روزه دارند و در برابر ديگر خوردني ها و آشاميدني ها آزاداند و ملزم به پرهيز كامل از هرچيز آنهم از اذان صبح تا اذان شام نيستند.روزه داري به اين هيئت و كيفيت سنگين و وزين كه در اسلام و مسلمانان است، در هيچ دين و امتي نبوده و به همين خاطر، اين يك امتياز براي امت مرحومه به حساب آمده است. سيد سجاد حضرت علي زين العابدين امام چهارم، در خداحافظي با اين ماه مبارك در شب اول شوال، با سوز و گداز در لحن يك عاشق وامانده از معشوق، مي فرمايد: "خداحافظ اي ماه بزرگ خدا و اي عيد اعظم اولياء الله؛ چه بدي هايي كه با تو از جسم و روح ما رفت و چه فضيلت ها و خوبي هايي كه از تو به ما فيض رسيد." و بعد در شكرگزاري خداوند از اعطاي چنين ماهي سرشار از رحمت و مغفرت و بركت، درسال براي مسلمانان، مي گويد: "از ميان امت ها مارا به افتخار رمضان، ممتاز كردي و برگزيدي؛ پس به فرمان تو روزهاي آن را روزه مي گيريم و در شبهاي آن به عبادت تو قيام مي كنيم." (5)

حكم وجوب روزهء ماه رمضان، از آيهء "شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِيَ أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْآن..." به دست مي آيد كه در آن تصريح شده است: "ماه رمضان؛ ماهي است كه در آن قرآن نازل شده است؛ كتابي كه هادي مردم و حاوي دلايل واضح هدايت و معيار تشخيص حق از باطل است؛ پس هركس از شما اين ماه را درك كند؛ بايد آن را روزه بدارد و كسى كه بيمار يا در سفر است؛ بايد به شمارهء آن، تعدادى از روزهاى ديگر سال را روزه بدارد؛ خدا براى شما آسانى مى‏خواهد و براى شما دشوارى نمى‏خواهد..."(6)

در آيهء قبل براي كساني كه مريض اند يا در مسافرت به سر مي برند و شرايط روزه داري براي شان ميسر نيست و مشقت دارد، سهولت قايل شده و گفته است: "هركس از شما بيمار يا در سفر باشد (به همان شماره روزهاي سفر و مرض)،
تعدادى از روزهاى ديگر را در سال قضا كند و بر كسانى كه روزه طاقت‏فرساست، بايد كفاره‏ آن را به مسكين طعام بدهد، و هر كس به ميل خود بيشتر نيكى كند؛ پس آن براى او بهتر است و اگر بدانيد روزه گرفتن به خير شماست.(7)

نبي اكرم نيز با سفارشات بيشماري از جمله: "صوموا تصحوا" (روزه بگيريد و صحتمند شويد!) و "الصوم جنه من النار" (روزه سپر آتش است)، امت اسلام را به فوايد مادي و معنوي و دنيوي و عقبوي روزه، آشنا نموده روزه را زكات بدن خوانده و روزه ‌داران را به صدقه بر فقيران، احترام به سالخوردگان، ترحم به کودکان، صلهء ارحام، حفظ زبان و چشم و گوش از حرام، مهرباني به يتيمان و نيز عبادت و سجده هاي طولاني، نماز، توبه، صلوات، تلاوت قرآن و فضيلت اطعام، امر كرده و گفته است: "اين ماه، ماه شكيبايي است و پاداش شكيبايي بهشت است؛ اين ماه، ماه مواسات و برابري است و ماهي است كه خداوند بر روزي افراد با ايمان مي افزايد."(8)

امام علي ابن ابيطالب عليه السلام نيز در بيان هاي بلندي، از روزه تجليل كرده و آنرا مايهء آزمايش خلق خوانده و گفته است: "روزهء نفس از لذتهاى دنيوى، سودمندترين روزه‏ هاست."(9)

وا فزوده است: "روزه پرهيز از حرامهاست؛ همچنانكه شخص از خوردنى و نوشيدنى پرهيز مى‏كند."(10)

و تاكيد كرده است كه "روزهء قلب، بهتر از روزهء زبان است و روزهء زبان بهتر از روزهء شكم است."(11)

بهرحال روزه در آميزه يي از جبر و اختيار شرع و عقل، با فلسفه هاي بلند اقتصادي-اجتماعي، مادي- معنوي، و طبي- بهداشتي، حكمي است كه هرسال يكماه، به سراغ مسلمانها مي آيد تا وجدان انساني اغنيا را از گرسنگي و تشنگي فقرا تكان بدهد و ياددهاني كند كه اندكي از شهوات و لذات نفساني شان بكاهند و به جگرهاي سوخته و لبهاي خشكيدهء مسكينان و مستمنداني كه تمام سال را پيرامون شان در روزه به سر مي برند، توجه كنند و با بركت ثروت و نعمت خويش، صوم بينوايي و بيچارگي شان را افطار نموده، از رحمت و مغفرت خداوند متعال برخوردار شوند.


-----------------1- بقره 216)؛

2- بقره 183﴾

3- مريم 23)

4- مريم 26)

5- صحيفهء سجاديه)

6- بقره 185)

7- بقره 184)

8- خطبه شعبانيه)

9- غرر الحكم، ج 1 ص 416 ح 64)

10- بحار ج 93 ص 249)

11- غرر الحكم، ج 1، ص 417، ج 80)
محمد عزيزي

هفته نامه مشارکت ملی

۱۳۸۸ مرداد ۲۷, سه‌شنبه

اثرات و فواید روزه


روزه يگانه وسيله صحت و سلامت بدن و تقويت روح و تكميل عقل و فكر انسان است و انسانها را از افعال زشت و رذيله باز مي‌دارد. در مورد اهميت روزه و فوايد آن هم در آيات و روايات و كلام معصومين و سخن بزرگان دين جملات بسياري آمده است و هم از نظر علم پزشكي فوايد زيادي ثابت شده است، لذا در اين مقاله بر آن شديم كه فوايد و اثرات آن را از دو جنبه ديني و پزشكي بررسي نماييم.


فوايد روزه از نظر اسلام گرسنگي براي كمال نفس و دستيابي به معرفت فوايد بي‌شماري دارد. پيامبر اكرم (ص) مي‌فرمايد: به وسيله گرسنگي و تشنگي با نفس خويش مبارزه كنيد كه پاداش آن همچون جهاد در راه خداست و هيچ عملي نزد خداوند بهتر از گرسنگي و تشنگي نيست، و نيز فرمود در قيامت كسي از همه برتر است كه گرسنگي او بيشتر و تفكر او درباره خداوند فزون‌تر باشد. پيامبر اكرم (ص) در جاي ديگر به يكي از اصحاب مي‌فرمايند: اگر ممكن است، هنگام قبض روح توسط فرشته مرگ شكمت را گرسنه و جگرت را تشنه نگه‌دار، چرا كه بدينوسيله شرافت منازل آخرت را درك خواهي كرد و با ورود روح تو به عالم ديگر فرشتگان شاد و خشنود مي‌گردند و خداي جبار بر تو درود خواهد فرستاد و نيز فرمودند: شكمهايتان را گرسنه بداريد شايد دلهاي شما خداوند را مشاهده كند. در حديث معراج خطاب به پيامبر (ص) آمده است:

اي احمد!

آيا مي‌داني كه روزه چه نتايجي در بردارد؟ عرض كرد: خير، فرمود: نتايج آن كم‌خوري و كم حرفي است ... سكوت موجب حكمت و حكمت موجب معرفت و معرفت موجب يقين است. در اين روايات و دهها روايت ديگر فوايد و فضيلت گرسنگي و روزه‌داري مطرح شده است اما با مراجعه به كتب اخلاقي فوايدي معنوي و خاص براي روزه‌داري مطرح شده است كه عبارتند از:

* صفاي نفس:

يكي از اثرات عجيب روزه صفاي نفس است چرا كه پرخوري باعث مي‌شود كه بخار مغز زياد و چيزي شبيه مستي بر انسان عارض و قلب از فكر و سرعت انتقال سنگين شود. اما گرسنگي موجب صفا و رقت قلب مي‌شود و آنرا براي استمرار فكر كه نتيجه آن معرفت است مهيا مي‌كند و نوري محسوس براي شخص از آن آشكار مي‌شود.

پيامبر اكرم (ص) مي‌فرمايند: كسي كه خود را گرسنه بدارد فكر او بزرگ و با عظمت خواهد شد. *

خضوع و فروتني: انساني كه پرخوري مي‌كند به تندروي در كارها و شادماني بيش از اندازه و معمول مبتلا مي‌شود كه ريشه سركشي و طغيان است اما روزه‌داري و گسنگي موجب خضوع و فروتني مي‌گردد كه اين مقدمه‌اي است براي تسليم شدن در برابر پروردگار.

* فروكش كردن شهوات و خواسته‌ها (عفت و پاكدامني) از ديگر فوايد روزه تأثير آن در پاكدامني و عفت است در انسان خواسته‌ها و شهواتي وجود دارد كه موجب صدور گناهان بزرگ مي‌گردند. چون روزه‌دار مدتي نفس را از خواهشهاي نفساني منع مي‌كند، تدريجاً حالت تصميم و اراده در وجود او پديد مي‌آيد و مي‌تواند از جميع خواسته‌هاي خود كه احياناً براي او زيانبخش است چشم بپوشد و حالت حيوانيت از او سلب و كم‌كم به حالت ملكوت و فرشتگان نزديك مي‌شود.

* امكان انجام عبادات كم‌خوري و امساك از خوردن و آشاميدن نتايج سودمندي چون بي‌نيازي به تخليه و تهيه خوراك و مبتلا نشدن به بيماريهاي فراوان دارد چرا كه پرخوري منشأ امراض است و كسي كه از اين امور به دور باشد مي‌تواند به انجام همه عباداتي كه براي او مقرر كرده‌اند با سلامت كامل و فراغ بال بپردازد.

* كمك به فقرا و مساكين از فوايد ديگر روزه آن است كه وقتي انسان در اثر روزه گرفتن، گرسنه شد؛ طعم گرسنگي را مي‌چشد و به حال گرسنگان آشنا مي‌شود و در نتيجه شفقت و مهرباني اونسبت به همنوع خود تحريك مي‌گردد و در فكر كمك به حال بينوايان و مستمندان خواهد افتاد.

* برطرف شدن خواب زياد خواب زياد موجب از بين رفتن عمر و از دست رفتن فرصتهاي زندگي مي‌شود ولي گرسنگي باعث بيدار ماندن و در نتيجه رسيدن به خيرات فراواني چون سحرخيزي و نمازشب و رسيدن به مقام محمود است.

* مبارزه با شيطان: بالاخره گرسنگي بهترين راه براي دفاع از حملات شيطان است و غضب و شهوت را تسكين مي‌دهد و شيطنت و درندگي را تخفيف مي‌بخشد. لذا رسول خدا (ص) فرمودند: بدرستيكه شيطان در مجاري وجود بني‌آدم مانند خون در رفت‌و‌آمد است پس راه را بر او به وسيله گرسنگي تنگ كنيد.

فوايد روزه از نظر پزشكي بزرگان و پزشكان مسلمان و حتي غيرمسلمان هم در فوايد طبي روزه كتابها نوشته و مقالات فراواني را به چاپ رسانده‌اند و به اين نتيجه رسيده‌اند كه هيچ دارويي براي بهبود مزاج انسان بهتر از روزه گرفتن نيست.

زيرا پيامبر (ص) فرمود: معده خانه هر دردي است و بسياري از مرضها ناشي از پرخوري مي‌باشد و پرهيز كردن و كم‌خوردن سرآمد هر دارويي خواهد بود. حكما گفته‌اند هفتاد و چند نوع از بيماري در اثر بي‌ملاحظگي در غذاها و زياده‌روي در خوردن و آشاميدن است و بهترين راه جلوگيري از اين امراض همانا امساك از خوردن و مخصوصا روزه گرفتن است.

با اين مقدمه بايد ذكر كنيم كه درباره فوايد روزه‌داري از نظر علم پزشكي بحث‌هاي زيادي شده است و امروزه با پيشرفت تكنولوژي و تحقيقات وسيع و عميق ثابت شده است كه روزه‌داري،در مجموع براي سلامت بدن ضروري است، و حتي در كشورهايي كه اعتقادي به اين مسأله ندارند، پزشكان براي درمان بعضي از بيماران از رژيم غذايي "چند ساعت ناشتابودن" براي مدت محدودي استفاده مي‌كنند.

روزه‌داري در واقع يك استراحت كلي براي بدن و همانند خانه‌تكاني و غبارروبي و پاكسازي و نظافت كل سيستمهاي بدن انسان است. همانطور كه قلب انسان لحظه‌اي كار مي‌كند و لحظه‌اي استراحت، بدن انسان هم بعد از 11 ماه كار مداوم، نياز به يك استراحت يك ماهه دارد.

امروزه علم پزشكي ثابت كرده است كه در رژيم غذايي روزه‌داري، چربيهاي اضافه‌ بدن تحليل مي‌رود، چاقي بي‌رويه و مضر كاهش مي‌يابد، فشار روي مفاصل كمر و اندامهاي تحتاني كم و دستگاههاي قلبي و عروقي و گوارشي تنظيم و تعديل مي‌شوند دستگاه دفاعي بدن نيز به حالت آماده باش درمي‌آيد، تقويت و تنظيم مي‌شود. يكي از دستاوردهاي مهم علم پزشكي نشان مي‌دهد كه با روزه‌داري، موادي در بدن به وجود مي‌آيند كه خيلي بيشتر از حد معمول است و اين مواد نقش عمده‌اي در پيشگيري از عفونتهاي ميكروبي و ويروسي و از بين بردن سلولهاي سرطاني دارند. چون در حالت عادي بسياري از اين ميكروبها و ويروسها در بدن، به حالت نهفته و نيمه فعال قرار دارند و وقتي بدن انسان ضعيف مي‌شود، آنها فعاليتهاي شديدي را شروع مي‌كنند و شروع به تخريب مي‌نمايند. با روزه‌داري مواد از بين برنده اين موجودات مزاحم در بدن افزايش مي‌يابد و شروع به حذف و نابودي آنها مي‌نمايد. در واقع بايد گفت روزه‌داري سبب پاكسازي كلي بدن مي‌شود و انسان را آماده مي‌سازد تا در مقابل بسياري از خطرات و بيماري‌ها مصون بماند.

در اين ماه، بدن تحت تأثير فشارهاي مختلف روحي و جسمي قرار مي‌گيرد و به اصطلاح استرس‌هاي مختلفي به بدن وارد مي‌شود و بدن عكس‌العمل‌هاي متفاوتي از خود نشان مي‌دهد. اين در تنگنا قرارگرفتن و دچارمضيقه شدن و تحمل استرسهاي مختلف، در واقع امتحان و محكي است براي انسان كه بنيه او خصوصا بنيه دفاعي‌اش چگونه است؟

در پاسخ به اين سوال بايد گفت كه: فقر و محروميت غذايي كه در اثر روزه ماه مبارك رمضان ايجاد مي‌شود، تأثير بسيارمثبتي در تقويت قواي روحي ورواني دارد و به شخص اعتمادبه‌نفس و اطمينان مي‌دهد تا در مقابل بسياري از خطرات روحي ، جسمي و محروميت‌ها مقاومت نمايد و شخصي با ثبات و متكي به اراده به وجود آورد تا در مقابل استرس‌ها و فشارهاي روحي و اجتماعي تاب وتوان كافي را به دست آورد و دست به رفتارهاي نادرست وناهنجار نزند. روزه اثرات زيادي بر روي اركان بدن دارد كه بايد اطبا و پزشكان كتابها و مقاله‌ها در مورد آن بنويسند اما در يك كلام مي‌توان گفت روزه، حلول تندرستي در بدن انسان مي‌باشد.

ايرج يارمحمدي

۱۳۸۸ مرداد ۲۳, جمعه

نقش خانواده در تربیت فرد


خانواده و اهمیت آن در دوره کودکی

نوزاد در خانواده به دنیا می‌آید و اولین تعاملات خود را با محیط آغاز می‌کند. در این کانون اولیه اولین تأثیر و تأثرات متقابل آغاز می‌شود و کودک کم کم در فرآیند رشد و اجتماعی قرار می‌گیرد. همانطور که روان شناسان معتقدند سالهای اولیه کودکی نقش بسزایی در رشد شخصیت و آینده او دارد. بیشتر طرحواره‌ها و شناختهای کودک از خود ، اطرافیان و محیط در این دوران شکل می‌گیرد. میزان سلامت جسمانی و روانی کودک بسته به ارتباطی است که خانواده با وی دارد و تا چه حد تلاش می‌کند نیازهای او را برآورده سازد. کودکانی که در این سنین از لحاظ عاطفی و امنیتی در خانواده تأمین نمی‌شوند به انواع مشکلات مبتلا می‌شوند. مشکلات این کودکان اغلب با شیطنتها ، دروغگوییها و حرف نشنیدنهای ساده شروع می‌شود و با توجه به وضع نابسامان خانواده به بزهکاریها و جنایات بزرگسالی منتهی می‌شود. سخت گیری زیاد والدین یا بی‌توجهی آنها ، یا ننر و لوس بار آوردن کودک و برآورده ساختن کلیه نیازهای منطقی و غیر منطقی او ، شخصیت سالمی را به بار نخواهد آورد. سلامت خود خانواده ، تعادل شخصیتی والدین و آشنایی آنها به اصولی که می‌تواند محیط خانواده را سالمتر سازد، بسیار حائز اهمیت است.

اهمیت خانواده در دوران نوجوانی

نیازهای مرحله نوجوانی دوران حساس است. بطوری که در کنار سایر تحولات و تغییراتی که از جنبه‌های جسمانی و روانی در فرد اتفاق می‌افتد، ویژگی مشترک و مهم دیگر آن دوران ، استقلال طلبی نوجوان در خانواده است. نوجوان می‌خواهد به طریقی رشد استقلال خود را به خانواده ثابت کند و بر این اساس شروع به ایجاد فاصله بین خود و خانواده می‌کند و به گروه همسالان نزدیک می‌شود. در صورتی که خانواده در این دوران به کارکردهای اساسی خود آشنایی نداشته باشد و همچنین با ویژگیهای دوران نوجوانی آشنا نباشد، نخواهد توانست عملکرد تربیتی خود را به نحو احسن ایفا نماید. و چه بسا که اقدامات نادرست از سوی خانواده ، فضای نامناسب موجود در خانواده و غیره ، بیشتر و بیشتر نوجوان را از محیط خانواده دور ساخته و در صورتی که خانواده در گذشته نیز کارکرد تربیتی خود را به شیوه درست اعمال نکرده باشد و فرد از پختگی فکری کاملی برخوردار نباشد با گرایش به زمینه‌های ناسازگارانه مثل عضویت در گروههای افراطی و سایر زمینه‌ها مشکلات فردی و اجتماعی زیادی را به بار خواهد آورد. سخت گیری زیاد والدین و خانواده در این دوران و همچنین سهل‌ گیری و آزاد گذاری آنها فرزند را موجودی سرکش ، طغیانگر و متزلزل بار خواهند آورد. از این گذشته این دوران ، دوران الگو گیری و همانند سازی و لازم است خانواده الگوهای مناسبی را برای نوجوان خود فراهم سازند. میزان حضور خانواده در اجتماع نیز در این اهمیت بسزایی دارد. هابز معتقد است که بسیاری از نوجوانان پریشان حال و آشفته به خانواده‌هایی تعلق دارند که از زندگی اجتماعی مجزا و بیگانه‌اند. خانواده در عین حال که کوچکترین واحد اجتماعی است، مبنا و پایه هر اجتماع بزرگ است. افراد سالم جامعه ، افراد موفق و افراد فعال اجتماعی از داخل خانواده‌های سالم بیرون آمده‌اند و افراد ناسالم پرورش یافته خانواده‌های ناسالم هستند.

اهمیت خانواده = سلامت خانواده

انحرافات خانواده ، عدم سلامت روانی خانواده ، مشکلات اقتصادی و اجتماعی خانواده از لحاظ تأثیری که روی اعضاء خود دارد جامعه را تحت تأثیر قرار می‌دهد. افراد پیوند میان خانواده و اجتماع هستند. افراد پرورش یافته در خانواده وارد اجتماع می‌شوند و ویژگیهای سالم یا ناسالم خود را که در خانواده دریافت کرده وارد اجتماع می‌کنند. از این لحاظ سلامت یک جامعه به سلامت خانواده‌های آن وابسته است. لامارک و لوپله و دیگران ، خانواده را مهمترین کانونی می‌دانند که جامعه از آن تغذیه می‌کنند. به این ترتیب فرد در کنار تأثیری که از اجتماع خود می‌پذیرد با توشه‌ای که از خانواده خود دریافت کرده است محیط پیرامون خود را تحت تأثیر قرار می‌دهد. چنین تأثیراتی علاوه بر مسائل پیرامونی جزئی بلکه بر مسائل کلان اقتصادی - اجتماعی و سیاسی یک جامعه نیز نقش دارند. به این ترتیب به نظر می‌رسد که اصلاح یک جامعه ، پیشرفت و ترقی آن از جنبه‌های مختلف تأثیر اصلاح خانواده ، توجه افراد به اهمیت خانواده و آموزش آنهاست.

ارايه کننده: سحر ميرشاهي

۱۳۸۸ مرداد ۲۱, چهارشنبه

تنبیه بدنی؛ هرگز


وقتی سخن از «تنبیه» به میان می‌آید، اولین چیزی که به ذهن می‌رسد معنای «انضباط» است. در نتیجه بعضی از افراد تنبیه را با انضباط و اطاعت کورکورانه مترادف می‌دانند. یعنی معتقدند که انضباط در سایه ی اطاعت کورکورانه به‌دست می‌آید و منضبط کسی است که بدون اظهارنظر، دستور مافوق خود را اجرا نماید.

متأسفانه بسیاری از والدین و مربیان نیز همین فرض‌ها را پذیرفته‌اند و معتقدند اگر کودک از آنها اطاعت محض کند، کودکی منظم و سر به راه بوده و در غیر این‌ صورت باید تنبیه گردد. به عقیده ی آنان ترس از تنبیه، کودک را به اجرای وظایف معین وا می‌دارد و مانع از انجام کارهای خلاف مقررات می‌گردد.

درست است که تنبیه اثر فوری دارد و کودک را از ادامه ی تخلف باز می‌دارد ولی او را نسبت به زشتی کار، آگاه نمی‌سازد. بنابراین اصلاً اثر تربیتی ندارد گذشته از این که اثرات منفی زیادی نیز بر روح و روان کودک باقی می‌گذارد. اصول تربیت اقتضا می‌کند که آدمی عمل خلاف را نه از ترس تنبیه، بلکه به صرف خلاف بودن آن مرتکب نشود و تنها برای این که وجدانش از ارتکاب به گناه مبرا باشد، از انجام آن سر باز زند پس تنبیه، در درازمدت عملاً رفتار تنبیه شده را از خزانه ی رفتار حذف نمی‌کند و توفیق موقتی آن به بهای گزاف کاهش کارآمدی کلی فرد و خوشوقتی او تمام می‌شود.

«تنبیه» در درازمدت بی‌تأثیر است. چنین به نظر می‌رسد که تنبیه صرفاً رفتار ناشایست را پس می‌زند و زمانی که دیگر تهدید تنبیه وجود نداشته باشد، نرخ پاسخ، به میزان اولیه باز می‌گردد. بنابراین، گرچه تنبیه اغلب خیلی موثر به نظر می‌رسد، اما در واقع اثری ناپایدار برجای می‌گذارد. دلایل روانشناسان برای نامناسب بودن تنبیه از قرار زیر می‌باشد:

آثار جسمی‌- روحی
تنبیه آثار جانبی و هیجانی نامطلوب بر جسم باقی می‌گذارد. کودک تنبیه شده می‌ترسد و حتی گاهی این ترس خود را به محرک‌های مختلفی که هنگام تنبیه شدن حضور دارند نیز تعمیم می‌دهد.

بی‌اثر بودن آن
تنبیه به کودک نشان می‌دهد که چه کار نکند، نه این که چه کار بکند. در قیاس با تقویت و تشویق، تنبیه عملاً هیچ‌گونه اطلاعاتی در اختیار ارگانیسم قرار نمی‌دهد.

اثر معکوس تربیتی
تنبیه علاوه بر اینکه اثر مثبت تربیتی ندارد، صدمه زدن به دیگران را توجیه می‌کند. وقتی که کودکان تنبیه می‌شوند، تنها چیزی که می‌آموزند، این است که در بعضی موقعیت‌ها صدمه زدن به دیگران جایز است.

ایجاد پرخاشگری
تنبیه، شخص تنبیه شده را نسبت به عامل تنبیه کننده و دیگران پرخاشگر می‌کند خود این رفتار نیز موجب بروز مشکلات دیگری می‌گردد چنانکه مشاهده می‌شود افرادی که از سوی مراجع کنترل کننده در جامعه که تنبیه را به عنوان وسیله ی اصلی کنترل به کار می‌برند، افراد بسیار پرخاشگری هستند و مادام که تنبیه یا تهدید تنبیه برای کنترل رفتار آنان به کار می‌رود، هم‌چنان پرخاشگر باقی خواهند ماند.

عدم اصلاح پاسخ فرد به عوامل بیرونی
تنبیه، اغلب یک پاسخ نامطلوب را جانشین پاسخ نامطلوب دیگر می‌سازد و به صورت غیرمستقیم به فرد عمل نامطلوب دیگری می‌آموزد مثلاً کودکی که به دلیل ریخت وپاش کردن اسباب‌بازی‌هایش تنبیه می‌شود، کودکی بهانه گیر‌ و گریه کن بار می‌آید.

افراد به‌طور غریزی به کسی که رفتارشان آنها را می‌آزارد، حمله می‌کنند، شاید نه به صورت فیزیکی، بلکه با انتقاد، عدم تأیید، سرزنش یا تمسخر بنابراین تنبیه تنها به صورت جسمی و فیزیکی نیست بلکه به صورت زبانی و روحی هم ممکن است نمایان گردد.

وقتی که والدین فرزند خود را به دلیل این که به کودکی کوچک‌تر کمک کرده، تشویق می‌کنند، یا به دلیل اینکه نمره ی 20 گرفته به او مقداری پول می‌دهند، در واقع تقویت‌کننده ی مثبت را به کار برده‌اند، تقویت‌کننده‌ها ممکن است شامل موارد اجتماعی (مانند: تشویق، محبت و ...) یا غیراجتماعی (مانند: چیزهای ملموس، امتیازات خاص و...) باشند.

البته قابل ذکر است که معمولاً والدین به طور غیرعمدی رفتار کودک خود را تقویت می‌کنند. هر گاه والدین تسلیم گریه‌ها یا خواسته‌های غیرمنطقی کودک شوند، نه تنها رفتار خلاف کودک را از بین نبرده‌اند بلکه همان رفتاری که قصد از میان بردنش را داشتند، تقویت کرده‌اند. بنابراین ما می‌توانیم به جای تنبیه از تقویت‌کننده‌های مثبت و منفی استفاده کنیم و کودکمان را به رفتار درست وا دار نماییم، هر چند این روش در آغاز وقت‌گیر به نظر می‌رسد، ولی زمانی که چندین بار در مقابل رفتار ناخوشایند کودک مقاومت شود، آنان یاد خواهند گرفت رفتارهایی را که والدین یا مربی به آن بی‌توجه هستند، سریع ترک کنند.

تقلید از روش تنبیهی والدین
کودکانی که به هر نحوی مورد تنبیه بدنی یا کلامی والدین قرار می‌گیرند در آینده ی بسیار نزدیک امکان دارد همان روش‌ها را برای تربیت کودکان خود به کار ببرند بدین ترتیب بدرفتاری با کودکان از نسلی به نسل دیگر منتقل خواهد شد.
پرهیز و دوری کودک از تنبیه کننده‌اش:
این امر نیز یک اصل در روانشناسی است. انسان از کسی که او را مورد اعتراض یا آزار قرار می‌دهد همواره روگردان خواهد بود و در صورت ادامه ، تنفر و گریز بوجود می‌آید عواقبی مانند فرار از خانه یا مدرسه هم می‌تواند از نتایج این امر باشد.
تخریب شخصیت کودک: همان‌گونه که تنبیه بدنی عواقب جسمی در پی دارد تنبیه‌های کلامی و روحی باعث از هم پاشیدن شخصیت کودک شده رفتارهای پرخاشگرانه، عدم تشخیص صحیح از غیرصحیح، پناه بردن به دروغ و... را منجر می‌گردد.

امام علی(ع) نیز تنبیه غیربدنی را در مواقعی لازم دانسته‌اند و در جواب مردی که از فرزند خود به حضرت شکایت می‌کرد، فرمودند: فرزندت را نزن و برای ادب کردنش از او قهر کن، ولی مواظب باش قهرت طول نکشد و هر چه زودتر با او آشتی کن.

در روش تربیتی اسلام محبت، رحمت، احترام، عفو و بخشش همیشه مطلوب است و تندی و عتاب و خطاب و غضب نسبت به کودک نه تنها مطلوب نیست بلکه نهی هم شده است. شاهد این مدعا این است که در سیره معصومین(ع) مشاهده نشده است که آنها فرزندان خود را و یا کودکان دیگری را تنبیه کرده باشند. بطور کلی می‌توان نتیجه گرفت که هنگام تربیت کودکان هر گونه تشویق مثبت و منفی را باید کنار بگذارید البته باید توجه داشت که به رفتارهای خوب کودک باید بها داد و آنها را تشویق نمود در صورتی که والدین و مربیان به صورت ناخودآگاه فقط در برابر رفتارهای منفی واکنش نشان می‌دهند. سپس نسبت به اخراج یا تنبیه موقت اقدام نمایید البته این کار باید با شرایط زیر انجام گیرد.
اخراج موقت
موثرترین روش در این مواقع اخراج یا تبعید موقت است. اخراج 5 دقیقه‌ای باید بدون هیچ‌گونه ملامت، سرزنش، دعوا و... و فقط با ترک صحنه و بی‌اعتنایی انجام گیرد در غیر این صورت اگر همراه با ملامت باشد اثر گذار نخواهد بود. هنگام به کار بردن این روش باید کاملاً آرامش و خونسردی و سرعت عمل را حفظ کرد و دانست که هدف اصلی جدا کردن کودک و قطع رفتار نامطلوب است. بعد از 5دقیقه نیز باید کودک را بدون هیچ‌گونه توضیح و تفسیری صدا کنید و از گفتن این عبارت بپرهیزید:« حالا می‌تونی از اتاق خارج بشی» و یا «حالا اجازه داری با برادرت بازی کنی» نگویید که چه کاری می‌تواند انجام دهد یا انجام ندهد. خیلی ساده فقط بگویید که 5دقیقه تمام شد.

روش اخراج موقت به خاطر انعطاف‌پذیری فوق‌العاده، در بسیاری از موارد قابل اجراست. مشخص است که اخراج موقت به راحتی و به آسانی در خانه قابل اجراست، اما با کمی ابتکار می‌توانید آن را با شرایط دیگر هم تطبیق دهید؛ مثلا اگر به گردش یا سینما می‌روید و عجله ی چندانی هم ندارید، می‌توانید خودرو را نگه دارید و بچه‌ها را از ماشین بیرون آورید و آنها را 5دقیقه در محل‌های جداگانه قرار دهید. مطمئن باشید اگر بچه‌ها برای رسیدن به مهمانی و ... عجله داشته باشند این موثرترین تنبیه برای آنهاست تا دوباره مرتکب اشتباه نشوند.

در چند جمله باید گفت زمان و نحوه ی استفاه از تمام روش‌های تربیتی تابع ابتکار، قوه ی تشخیص و شناخت والدین و مربیان از اوضاع محیطی و شرایط روحی و روانی بچه‌ها است و والدین و مربیان باید در تشخیص روش درست به بچه‌ها کمک کنند. تشخیص این که چه کاری درست و چه کاری نادرست است.

نویسنده:مدیراعظم میثاقی‌نژاد
کارشناس آموزش و پرورش

۱۳۸۸ مرداد ۱۹, دوشنبه

تا چه حد سخت گیر باشیم؟

اکثر ما به جایی رسیده ایم که در جدالی بین خواسته های ما و فرزندمان، آنها پیروز شده اند؛ بااین حال هنوز بسیاری از ما، مهارت های کنترل مناسب این شرایط را یاد نگرفته ایم. شکی نیست که منطقی بودن با کودک لجباز کار سختی است و گاهی اوقات صبر شما به پایان می رسد، اما راه های مؤثری برای حل مشکل لجبازی بچه ها وجود دارد تا خانه شما را از یک منطقه جنگی به بهشتی آرام تبدیل کند. آگاه باشید که اجرای این راهکارهای از اوان کودکی نتایجی کارآمد تر به همراه خواهد داشت. لذا بهتر است پیش از بچه دار شدن یبا همسرتان در مورد اهدافتان از روش های تربیتی صحبت کنید.
آگاهی از لجبازی کودکان
لجبازی در کودک کاملاً طبیعی است. هر کودکی تا حدی لجبازی می کند، چون این طبیعت آنهاست که اطرافشان را آزمایش کنند و بفهمند که تا کجا می توانند پیش روی کنند. با این حال، بچه ها حد و مرز خود را نمی شناسند و این وظیفه والدین آنهاست که محدودیت ها را برای آنها مشخص کند. اینجاست که نقش مدیریتی پدر و مادر شروع می شود که هرچه زودتر باشد، بهتر است.
راه حل چیست؟
نظم مؤثر، بهترین راه پیشگیری و همکاری با کودک لجباز است.
قانون اول: در رفتار با کودک باید ثابت قدم بود. یعنی این که شما و همسرتان باید از قبل، در مورد این که فرزندتان مجاز به انجام چه کارهایی است و چه کارهایی را نباید انجام دهد، هماهنگ باشید. و نیز باید بدانید، در صورتی که فرزندتان ازحد خود تجاوز کرد چگونه با او برخورد کنید که در این مورد نیز نیاز به هماهنگی قبلی دارد.
وقتی کودک کار خطایی انجام می دهد نباید یکی از شما کودک را دعوا کند و دیگری از او حمایت کند. همچنین نباید در مورد یک عمل کودک یک روز بی توجه باشید ولی روز دیگر به خاطر همان کار او را دعوا کنید. نتیجه آنکه روش شما باید مداوم ، مشابه، و هماهنگ باشد.
قانون دوم: وقتی کودکی لجبازی می کند، آرام اما محکم و ثابت قدم باشید. اگر این دو قانون را درست اجرا کنید، حد و حدود خود را درک می کند. داشتن برنامه ریزی روزانه برای کودک باعث می شود تا شرایطی که باعث تنش شده کم شود و کودک بفهمد که شما چه توقعاتی از او دارید. مثلاً بهتر است که برنامه غذا، ساعت خواب و دیگر مسائلی که برای شما اهمیت دارد از قبل مشخص شود تا کودک بداند که شما چه توقعی از او دارید. البته همان گونه که بچه ها موظف هستند که بدون سؤال، برنامه مورد نظر شما را اجرا کنند، شما نیز باید وقتی برای کارهای مورد علاقه کودک در نظر بگیرید. باید بدانید که کودکان دارای نظرات خاص خود هستند و می توانند برای خود تصمیم بگیرند. این مسئله بخش مهمی از شکل گیری شخصیت کودک را شامل می شود. حتی گاهی اوقات زمانی را با در نظر گرفتن نظر او و مشورت با او برای انجام فعالیت تنظیم کنید .پس این شما هستید که مسائل قابل بحث و غیر قابل بحث را مشخص کنید.
تا چه حد سخت گیر باشیم؟
والدین نباید در مورد تنبیه کودکشان خیلی سهل انگار یا خیلی خشن عمل کنند. هر دو عملکرد نتایج ناخوشایندی خواهد داشت. اگر کودکی بدون آنکه فرصت کافی برای تصمیم گیری داشته باشد، جواب منفی بشنود هرگز قادر نخواهد بود که برای خود تصمیم بگیرد یا نظر بدهد. بهترین راه برای مهار کودکی که بر سر مسئله ای پافشاری می کند، اجرای سه راه حل زیر است:
• اول: آرام اما محکم و قاطع به فرزندتان بگویید که به رفتارش خاتمه دهد و دوست ندارید که این کار تکرار شود چون به هیچ وجه آن را نمی پذیرند.
• دوم: اگر از کار خود دست برنداشت به کودکتان بگویید اگر به کارش ادامه دهد، تنبیه خواهد شد. اخطار و آگاهی دادن از مراحل مهمی به شمار می رود.
•سوم: در آخرین مرحله اگر کودک به خواسته شما عمل نکرد باید تنبیه شود. اما بهتره در مورد چگونگی تنبیه هم اطلاعاتی کسب کنید که خود جای بحث دارد.
کنترل همیشگی از سوی والدین شخصیت کودک را ضعیف می کند. از سوی دیگر اگر کودک به حال خود رها شود یا به ندرت از سوی والدینش راهنمایی شود و همیشه راه خودش را برود نتیجه آن کودکی خواهد بود غیر قابل کنترل، که حرف والدینش هیچ تأثیری بر او ندارد.

تهیه کننده: کهتری
منبع: شناخت رفتار کودکان،ترجمه مریم محنتی، با تغییر